خاطرات من و شووری

خونه اونجاست که صداته پر عطرنفساته جایی که رو در و دیوار همه جا نقش اون چشاته

خاطرات من و شووری

خونه اونجاست که صداته پر عطرنفساته جایی که رو در و دیوار همه جا نقش اون چشاته

تحقیر...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

دوران عقد!!!

5شنبه نویدی اومد خونه ی ما شبم خومه ی خواهرم افطاری دعوت بودیم رفتیم و خیلی خوش گذشت تولد خاهر دومیم بود شمعی که رو کیک گذاشته بودیمو فکر میکردیم از ایناست که یهو تبدیل به فشفشه میشه واسه همین برقا رو خاموش کرده بودیم و منتظر هی میشمردیم خلاصه بعد از 10 دقیقه هیچ اتفاقی نیوفتاد و ما دماغ سوخته برقارو روشن کردیم و سعی کردیم زیاد به روی خودمون نیاریم!!! آخی شووری به علت کچل بودن عکس نگرفت!!! پسر خاهرم کوچولوئه و فوق العاده بامزه اولی که نویدیو با شمایل جدیدش دید ازش ترسید بعدم رفته بود به بابام گفته بود چچل اومده!!!!(آخی نویدیه خوش تیپ منو گفته بود)

جمعه بعد از ظهر نویدی رفت پادگان آخه باید از 4 صبح شنبه اونجا میبود گفت سختشه که بخاد صب بره عصر جمعه که همینجوریش دلگیره شووریم که رفت من کلی غصه خوردم!

 واسه وقتی که آموزشی شووری تموم بشه براش یه صندل کادوگرفتم که خیلی خوشگله ولی واسه اینکه مطمئن شم اندازه ی پاش هست یا نه دادم پوشید که اندازه نبود آخه پاش 45!!!(ماشالا) حالا باید ببرم تعویض خدا کنه طرف غرغر نکنه که من خیلی بی اعصابم آخه نزدیکه...! هر ماه اینطوری میشم بی اعصاب و قاطی! طفلک شووری که باید این وضعیت و هر ماه تحمل کنه بچم فقط محبت میکنه!

راستی امشب تو فیلم جراحت بزرگ (بابای اکرم) به دامادش گفت: زشته که مادر زن جلوی پدر زن واسه دامادش تشک پهن کنه.!

من مردم از خجالت جلوی بابام آخه شووری شبا خونه ی ما میمونه خب طفلی چیکارکنه راهش دوره! خدا رو شکر که نویدی نبود وگرنه آب میشد بچم.

امون از دست این فیلما که بدآموزی داره واسه خانواده ها!

ما خودمون خیلی سختمونه دعا کنید زودتر خدمت شووری تموم شه (کسری زیاد بهش بخوره) تا ما بتونیم زودتر عروسی کنیم.کسایی که دوران عقد و تجربه کردن فقط میدونن چه دوران سختیه این دوران! ما که حالا حالاها باید عقد بمونیم!

قصه از کجا شروع شد؟

با رتبه ی خوبی که آورده بودم میتونستم همه ی رشته های دانشگاه تهرانو به جز باستانشناسی و حقوق قبول شم!ولی من از اونجایی که همیشه دوست داشتم وکیل شم انتخاب خودمو کردم قزوین رشته ی حقوق!

اول مهرماه سال ۸۵با اعتماد به نفس کامل و خوشحالی و البته کمی استرس وارد کلاس شدم همون روز بادختری دوست شدم که از شیراز اومده بود! بعدم با ۳تا از بچه های قزوین دوست شدم و شدیم یه اکیپ۵ نفره! البته اینا دوستای هم رشته ایم بودن چون من خابگاه گرفته بودم کلی هم دوست خابگاهی دارم!(خابگاه یکی از باحالترین جاهای دنیاست به ما که خیییییییلی خوش میگذشت یادش بخیر خیلی خاطرات خوبی از خابگاه برام به جا مونده)

خلاصه دانشگاه شروع شد از همون روزای اول توجهم به خوش تیپ ترین پسر کلاس جلب شد(که همون نوید خودم باشه) ولی فقط در همین حد که با خودم میگفتم این پسر قد بلنده از همه خوش تیپ تره(من اصلا اهل دوستی با پسر نبودم با پسرها خیلی راحت بودم ولی دوستی که توش عشق باشه اصلا)

چندباری تو کلاس متوجه نگاههای پسره شده بودم ولی اهمیت نمیدادم!

هفته ی سوم یا چهارم دانشگاه بود وقتی وارد کلاس شدم دیدم همون پسر مذکور با دختر شیرازیه که حالا دوست من بود بلوتوث بازی میکنن بی تفاوت رفتمو نشستم وقتی کلاس تموم شد دیدم همون پسره دنبالم اومد و صدام کرد:-میتونم شمارتونو داشته باشم؟

(مکث کردم)

-چون شما تهران هستین میخاستم بعضی کتابهارو که اینجا نیست و برام بگیرین!

-بله یادداشت کنید...

-اهل اس ام اس هم هستید؟

-(با خنده)بله!

-شما هم شماره ی منو یادداشت کنید...

وقتی با دوستام از دانشگاه بیرون می اومدیم دوست شیرازیم ناراحت بود ولی دلیلشو نگفت!

هنوز به خابگاه نرسیده بودم که اولین اس ام اس از پسره (نویدیه خودم) بهم رسید!

اس ام اس:

لاو

ل:لنگت پیدا نمیشه

او:عمرمی

و:وجودمی

ای:انگار اشتباه فرستادم!

از اس ام اسش خوشم اومد بعد از اونم شروع شد اس ام اسایی از این قبیل که اولش عاشقانه بود و آخرش ضد حال!

من اصلا اس نمیزدم ولی از اسای اونم بدم نمیومد!

یه پسر دیگه ام بود که معلوم بود باباش فرد مهمیه آخه حتی استادامونم جلوش دولا راست میشدن(خیلی زمونه ی بدیه)فوق العاده هم پسر لوس و از خود راضیی بود! ۲ هفته بعد از این ماجرا پسره اومدو بهم پیشنهاد دوستی دادو ازم خاست که باهاش تا تهران برم میگفت خونشون پاسدارانه و خیلی دوست داشت ماشین مدل بالاشو به من نشون بده!!! من خیلی ازش بدم اومد و همونجا بهش جواب منفی دادم ولی اون اصرار کرد و قرار شد هفته ی بعد دوباره بهش جواب بدم! هفته ی بعد همین که کلاس تموم شد و دیدم موقعیت خوبه رفتم و بهش گفتم که مزاحمم نشه جواب من منفیه پسره ی لوس رفتار بدی از خ

خودش نشون داد و با اون حالت دخترونه بهم گفت نازت خیلی زیاده دختر....!!!!!!

خوشحال از اینکه قضیه فیصله پیدا کرده پیش دوستم رفتم و داشتم با خوشحالی براش تعریف میکردم که یه دفه نویدیه خودم(که اون موقه ها غریبه بود)با یه کادو اومد جلو و اونو جلوی همه ی بچه های کلاس و سال بالایی ها گرفت جلوی من و گفت به مناسبت عید فطر!!!  یه لحظه هنگ کردم واقعا نمیدونستم باید چیکار کنم برای اینکه از اون لحظه و اون نگاهها نجات پیدا کنم کادو رو گرفتمو رفتم کف دستشویی دانشگاه نشستم که ای وای آبروم رفت!وقتی به خودم اومدم دویدم دنبالش داشت با خاهرش خوشحال برمیگشت خونه(البته بعدا فهمیدم خاهرشوهرم بوده ها)خاهر شوهرمم تو دانشگاه ما درس خونده! صداش کردمو گفتم:فک نمیکنی کارتون اصلا نمای خوبی تو دانشگاه نداشت! کادو رو بهش پس دادم و عصبانی برگشتم خابگاه!

آخی یاد گذشته ها کردم حسابی!

بقیه شو بعدا مینویسم چون خسته شدم!


شعر!

عطر دستان تو را میخواهم                      برق چشمان تورامی خواهم

شوق دیدار تو دارم ای گل                       خارم و بزم گلستان تو را می خواهم

قافیه اول ابیات من آمد به پدید                قایقم بحر خروشان تورا می خواهم


این شعر و نویدی واسه من گفته! آخه عشقم شاعرم هست یه دفترچه شعر یه روز بهم داد که توش پر از شعرای قشنگی بود که برام گفته بود! واقعا هیجان زده شدم خییییییییییلی حس خوبیه که یه نفر واسه آدم همچین شعرای قشنگی بگه!

روزی که دفترچه رو داد 27-3-1386بود روز تولدم اون موقع ها من و نوید فقط 2تا همکلاسیه ساده بودیم!!!(این اسمی بود که من رو رابطمون گذاشته بودم)ولی از طرف نویدیه شیطون و رمانتیک خیلیم ساده نبودیم!!!

کچل!!!

دم خدا جونم گرم! دیروز بعد از نوشتن مطلبم یهو نویدزنگ زد که دارم میام خونتون منم سریع آماده شدم که وقتی نویدمیاد منو افسرده نبینه خلاصه نوید اومدکلی ذوق زده شدم مثل اینکه روز اول به سربازا لباس میدن بعدمیگن برو اندازه کن حالا قراره نوید از شنبه بره!

خلاصه باهم رفتیم خونه خواهرم و تا صب با خواهرمو شوهرش که خیلی مرد خوبیه(بزنم به تخته)بیدار بودیم صبحم نوید رفت قزوین(خونشون)!

فقط میخاستم اینو خاطره کنم که نوید کچل شده!!! وای خدا منو ببخشه خیلی طفلک و اذیت کردم کلی بهش خندیدم بهش میگفتم اگه میدونستم قراره اینقد زشت بشه زنش نمیشدم! بهش گفتم وقتی میره حموم سرشو با شیشه شور بشوره! شعرای قشنگیم براش خوندم مثلا: کچل کچل کلاچه روغن کله پاچه!!!(این شعرو معنیشو نمیدونم) آخی آخه نوید طفلک خیلی به موهاش میرسید و دوسشون داشت حیف میشد اگه اذیت نمیکردم!!!

ولی چه کنم دیگه کجل و غیر کجلشو دوست دارم آخه پیشیه مهربونه منه! خدایی لنگه نداره تو خوبی.

خدا جونم مواظب خودش و کله ی کجلش باش.



پی نوشت:پسرا نباید زیاد موهاشونو دوست داشته باشن این شتریه که در خونه همه پسرا میخابه!!!

پی پی نوشت:اگه پسری کچل کرد باید بهش خندید چون حیفه امکان داره دیگه همچین موقعیتی گیر آدم نیاد!!!