خاطرات من و شووری

خونه اونجاست که صداته پر عطرنفساته جایی که رو در و دیوار همه جا نقش اون چشاته

خاطرات من و شووری

خونه اونجاست که صداته پر عطرنفساته جایی که رو در و دیوار همه جا نقش اون چشاته

درددل....

 سلام به همه ی دوستای مهربونم.... آخ که من چقدر دلم واسه اینجا تنگ شده بود.... زیاد نمی تونستم بیام نت و به شماها سر بزنم .....

الان من تنها خونه ام و برقم نداریم خوبه لپ تاپ شارژداشت که من بتونم بنویسم و یه ذره سرگرم بشم.... خییلی زیاد دلم گرفته میخوام یه ذره درددل  کنم این چند وقته خیلی اتفاقای خوب افتاده ولی من وقت نداشتم بنویسمشون ولی الان میخوام درد دل کنم تا سبک بشم.... امروز خونه ی خواهرمینا بودیم از دیشب باهم بودیم یه سره گفتیم و خندیدیم و حسابی خوش گذشت ظهرم نوید اومد اونجا میخواستیم عصر باهم بریم بیرون و بعدش شب دوباره بیایم خونه خواهرم این برناممون بود ظهر با خواهرمینا نشسته بودیم حرف میزدیم که یهو حرف  کشیده شد به عروسیه ما واینکه چرا ما عروسی نمیکنیم واای از بغض داشتم خفه میشدم خییلی حالم بد شده بود آخه من چیکار کنم مگه دست منه مگه میتونم برم به اونا بگم که واسه من عروسی بگیرید!

وقتی با نوید دوست بودیم  نوید خییلی اصرار میکرد که زودتر نامزد کنیم و من همیشه بهش میگفتم که الان وقتش نیست تا اینکه ما به ترم آخر رسیدیم نوید میگفت دیگه وقتشه ولی من باز میدونستم که وقتش نیست ولی از پس نوید برنمی اومدم میدونستنم که تو خانواده ی ما نامزدیه طولانی بی معنیه میدونستم که خیلی اذیت میشیم و اینا رو برای نوید توضیح میدادم ولی کو گوش شنوا؟!!! دائما اصرار میکردو میگفت همه چی رو درست میکنه ولی الان اونی که زیر فشار دوجانبه است منم! خیلی روم فشار هست هم فکر اینکه نکنه نوید خیلی به مشکلات فکرکنه و خودش رو اذیت بکنه و هم بقیه ی مسائل....

 خیلی سخته که تو موقعیتی باشی که کاری از دستت برنیاد و تو از قبل این موقعیت و پیش بینی کرده باشی ولی حرفت پیش نرفته باشه.... میدونید خیلی غصه میخورم به این فکر میکنم که نکنه نویدم احترامش و تو خانواده ی ما از دست بده.... خیییلی بریدم... تو این دوران خیلی چیزا شنیدم و خیلی کارا کردم ولی نباید اینقدر طولانی میشد وقتی میبینم خانواده ی نوید زیاد به فکر نیستن اعصابم بهم میریزه نمیخوام عجله نشون بدم که بهونه دستشون بیفته و بخوان مراسمم و ماست مالی کنن! امروز به نوید گفتم بیا برناممون و عوض کنیم بیا کمتر همدیگه رو ببینیم گفتم بذار خانواده هامون بفهمن داریم عذاب میکشیم بذار به فکرمون باشن بچم داغون شده بود وقتی اینا رو بهش میگفتم ولی همه رو گفتم اخه من دیگه کم آوردم من خیلی کمال گرا بودم واقعا به عالی ترین چیزا فک میکردم ولی فعلا....

خیلی ناراحت میشم از رفتارای اطرافیانم هیییییییییییییچ کس به این فک نمیکنه که من چه عذابی میکشم.... هراز گاهی احساسم و به نوید از دست میدم چون اون و مسبب سختی های الانم میدونم و این مسئله هم آزارم میده از خانواده ی شوهرم بدم میاد که  شرایط فعلیه ما اینه از خانواده ی خودم دلگیر میشم به خدا گلایه میکنم!   آخخخخخخخخخخ من چقدر خسته ام.....

از اینکه مامان نوید میشینه دردودلای جهت دار واسه من میکنه و میگه که اینارو به بچه هاش نمیگه چون غصه میخورن (پس من چی من آدم نیستم که غصه نخورم) منظورم از جهت دار اینه که مثلا راجع به مسائل مالی حرف میزنه خب من چیکار کنم؟!!!!

از اینکه وقتی جایی میرم مهمونی به این فکر میکنم که کاش من خونه ی خودم بودم تا میتونستم واسه جبران دعوتشون کنم نکنه مازیاد داریم میریم خونه ی فلانی نکنه آدمای آویزونی به چشم بیایم آخ به خدا به چیزای عجیب غریبی فکر میکنم....

فکرم خیلی خسته است ! بعد از این همه نامزد بودن تازه مامان نوید دم از این میزنه که نمیتونن خونه بخرن و احتمالا باید خونه رهن کنیم وااای خدا آخه بعد از این همه وقت بیام بگم خانواده ی شوهرم میخوان منو بفرستن تو خونه ی رهنی من همه ی خواهرام رفتن تو خونه ی خودشون....آخه با خودشون فکرنمیکنن که بابای من رو چه حساب به اینا دختر داده نوید که کار درست حسابی نداره مامانش روز اول گفت براش خونه میخریم و ساپورتش میکنیم حالا چرا میخواد بزنه زیر قولش! میگه عروسیتون و تو همون سالن نامزدیتون میگیریم!!!!! ما نامزدیه خوبی گرفتیم ولی سالن مناسب نامزدی و مهمونای نامزدی بود یعنی به درد عروسی که مهموناش زیاده نمی خورد من فقط حرص میخورم و هیچی نمیگم.... ما واسه نامزدی 3 مدل غذا دادیم حالا من دارم سکته میکنم که اینا میخوان چیکار کنن! یه قضیه رو یادم تعریف کنم ... یه روز مامان بابای نوید اومده بودن تهران خونه ی نوید ؛ که نوید اومد خونه ی ما و به من گفت پاشو بریم اون آینه شمعدونی که دوست داری و بخریم منم کلی ذوق کردم و متاسفانه جدی گرفتم رفتم و دیدیم که اونی که من پسندیدم شمعدون نداره قرار بود وقتی اوکی شد نوید بره دنبال مامان باباش بیارتشون! وقتی دیدیم اینجوری شد گفتم حالایه روز دیگه میریم ابوسعید اونجا شمعدون میپسندم بعد میام این آینه کنسول و میخرم ! چند روز بعد با نوید رفتیم ابوسعید البته من خواستم که بریم!! خیییلی روز مزخرفی بود با نوید دعوام شد خیلی شدید واسه اولین بار بود که تو خیابون تقریبا باصدای بلند داد میزدم و گریه میکردم و حال نویدم بهتر از من نبود!اونروز با خودم عهد کردم که واسه خرید آینه شمعدون نرم نوید که میدونه من کدوم و پسندیدم من واسه خریدش نخواهم رفت! و نکته ی جالب اینکه از اونروز تا حالا دیگه هیچ حرفی از خرید آینه شمعدون نشده من احساس میکنم به شدت مسخره شدم تو این قضیه و امروزهم خواهرام این مساله رو پیش کشیدن من دیگه نمیتونستم اونجا بمونم و با نوید باهم رفتیم پارک بعد نوید من و گذاشت خونه و خودش رفت خونه ی خودش..... حالم بد گرفته شده احساس میکنم خیییلی شکست خوردم من شاگرد ممتاز مدرسه با رتبه ی خوب تو کنکور به خاطر فکر مشغولم نمیتونم درس بخونم و حسابی عقب افتادم و اعتماد به نفس بالام تو تحصیل و از دست دادم... من زندگیم از مسیر خوبی که داشت طی میکرد خارج شد باید دوباره به روال خوب قبلی برش گردونم ولی خیییییییییییییییلی موانع جلوی پامه .....دعام کنید.

کار....

سلام به همه ی دوستای گلم... مرسی بابت همه ی راهنمایی ها ودلگرمی هاتون....

دلیل اینکه چندوقتی نبودم اگه گفتین چیه؟ اینجانب شاغل شدم.... من به صورت خییییلی ناگهانی رفتم سرکار.... از اونجاییم که آدم تنبلی تشریف دارم خیلی نمیرسم بیام اینجا البته به دوستام سر میزنم ولی آپ کردنم طول میکشه یه عاااااااااااالمه ماجرا دارم که تعریف کنم ولی الان خوابم میاد فردا هم باید زود بیدار شم واسه همین میذارم واسه یه روز دیگه فقط گفتم یه خبری از خودم داده باشم.... آهان اینم بگم که آقای شوور خیییلی ناراحتن که من میرم سر کار یه سره میگه بسه دیگه از فردا نرو میگه دیگه نمیتونیم خیلی باهم باشیم .. 1000تا کلاس بهم پیشنهاد داده که برم تا سرکار نرم آخی چون میدونه من پیانو دوست دارم میگه ماشینمو میفروشم پیانو میخرم برات برو یاد بگیر نمیخواد بری سرکار.... چون مامانش شاغل بوده خاطره ی خوبی از کار کردن زن نداره میگه بذار وقتی رفتیم سر خونه زندگیه خودمون برو سر کار اونم تازه باید زودتر از من برگردی خونه...

اما از اونجایی که من بسیار آدم سرتقی هستم همچنان میرم سرکار ولی قصد ندارم خییلی تو این کار بمونم من میخوام واسه کانون وکلا بخونم و وکیل بشم این کارو تا وقتی میرم که تاریخ عروسیم قطعی معلوم بشه و من بخوام برم دنبال خریدام الان دوست ندارم بیکار بمونم تو خونه...

کارم حقوقش کمه ولی واسه من مهم 2 چیزه یکی اینکه سرم گرم میشم و بعد اینکه برام سابقه کاریه و خوبیه بعدیش اینه که راجع به رشتم بود یعنی کارای حقوقی هم انجام میدم درسته در سطح پایین ولی دیگه دیگه....

دوست جونیا واسم دعا کنید یه ذره که نظم زندگیم و پیدا کنم میام خییلی چیزا رو تعریف میکنم اصلا یه پست میذارم که حوصلتون سر بره کامل بخونیدش....