خاطرات من و شووری

خونه اونجاست که صداته پر عطرنفساته جایی که رو در و دیوار همه جا نقش اون چشاته

خاطرات من و شووری

خونه اونجاست که صداته پر عطرنفساته جایی که رو در و دیوار همه جا نقش اون چشاته

روز عروسی...

ساعت 6:30 صبح با اینکه حسابی خوابم میومد بیدار شدم و اومدم تو هال یه نگاه به خونمون انداختم یعنی من امشب اینجا نمی خوابم.... چقدر این خونه آرامش داره چقدر توش انرژی مثبت هست ... وسایلمو که از شب قبل آماده کرده بودم آوردم توپذیرایی (لباس عروس تور کت شنل کفش موبایلم و کیف پول...) پالتمو برداشتم و یه صبحونه ی مختصر خوردم اومدم زنگ بزنم آژانس ماشین بفرسته که بابام بیدار شد و گفت می رسونمت.... گفتم نه امروز کار زیاد هست من با آژانس میرم داشتیم با بابام حرف میزدیم که مامانمم بیدار شد زنگ زدم گفتن الان ماشین میفرستیم... رفتم تو اتاق با مامانم خداحافظی کنم گرفتمش تو بغلم و هر دوتامون زدیم زیر گریه چقدر دوسش دارم خدا....بعدم بابام در حالیکه اشکاشو پاک میکرد می گفت ای بابا گریه نکنید....  بعدم رفتم بابامو بغل کردم و حسابی بوسش کردم  هنوزاشکام میریختن ... ماشینم دیر کرده بود بابام رفت جلوی در منم رفتم پایین تا سوار ماشین شدم نم نم بارون شروع شد خندم گرفت الان باغ حسابی گل می شه... بعدبه خودم گفتم امروز هرچه پیش آید خوش آید فقط باید بخندی..... یهو گوشیم زنگ خورد نوید بود... گفت بارون و داری؟!! گفتم اشکالی نداره فوقش باغ نمی ریم... گفت حیف ماشین سفیدمون که دیشب کارواش بوده گفتم بیخیال اونم گفت آره بیخیال! گفت جلوی در آرایشگاه مردونه نشسته ولی طرف هنوز نیومده !گفتم میاد حرص نخوری... بعد خواهرمینا زنگ زدن اونا قرار بود ماشین و ببرن گل فروشی گفتن گل فروشیتون بسته اس!! خندم گرفت... گفتم چند دقیقه صبر کنید باز میکنه امروز چند تا ماشین عروس داره اسمش رو هم با هم چک کردیم و قطع کرد ... دیگه من رسیده بودم... چندباری زنگ و زدم تا در آرایشگاه و باز کردن تو سالن دستیار شینیون کاره ازم پرسید می خوای موهات فر باشه یا صاف گفتم چون نامزدیم فر بوده الان میخوام موهام صاف باشه.... موهامو سشوار کشید هنوز میکاپ کار و شینیون کار اصلی نیومده بودن.....تا موهای اون یکی عروس و میپیچیدن کلی با هم حرف زدیم 1:30 طول کشید تا آرایشگرا اومدن ولی خدا رو شکر اصلا استرس نداشتم بعد از گذاشتن مژه ها کار آرایش شروع شد وقتی آرایش چشمام تموم شد آرایشگرم گفت واای تو خیلی خوب میشی چون چشمات خیلی ناز شدن.. منم کلی قوت قلب گرفتم بعدم کار موهام شروع شد که بیشتر مدلشو خودم دادم و خیلی هم خوب از کار در اومد اون گلی که المیرا(چاقی خوشبخت) سرش زده بودو خواستم که گفت تاج بیشتر بهت میاد که بعد از گذاشتن تاج خودمم راضی بودم وقتی تورمم وصل شد خیلی حس خوبی داشتم آرایشگرم گفت خیلی خیلی خوب شدی خیلی ازت راضیم مث miss world شدی بعدم با خنده گفت عروس سال شدیا... منم دیگه کلی ذوق کردم بعدم رفتم لباسم و پوشیدم که خودم خییییلی دوسش داشتم وقتی رفتم آرایشگرم من و ببینه کلی ازم تعریف کرد و بهم گفت حتمابراش عکس ببرم(که فعلا نبردم) خودشم چندتایی ازم عکس گرفت اون یکی عروسه یه سبک کاملا متفاوت از من شده بود... بدجنسی نباشه به نظرم من بهتر شده بودم.... چند دقیقه ای نشستم تا بالاخره آقای داماد اومد دنبالم قرارمون ساعت 12 بود ولی با 1 ساعت تاخیر اومد و از همینجا فیلم بازی کردنا شروع شد ... وقتی نوید و دیدم کلی ذوق کردم بچم خیلی ناز شده بود توی کت شلوار سفید .... دسته گلمم خیلی خوب درست کرده بود همونی بود که میخواستم شیک شده بود ولی ماشین معمولی شده بود گلش ولی اهمیتی نداشت... دسته گل مهم بود که توی همه ی عکسا هست..... چون هوا آفتابی بود راه افتادیم سمت باغ که توی ترافیک موندیم... توی باغ کلی عروس دوماد بود و خیلی صحنه ی قشنگی بود یه باغ خوشگل با یه عالمه دختر پسر خوشگل .... که در حال شادی کردن بودن ... دوباره شروع شد ژست گرفتن و فیلم بازی کردن... از نوید یه سره ایراد میگرفتن ... می گفتن عروس به این شیطونی داریم داماد به این سر به زیری که خوب ژست نمیگیره.... من تو دلم به این داماد سربه زیر افتخار میکردم و از اینکه جلف بازیای بعضی از دامادای اونجارو درنمیاره و یه جنتلمنه خوشحال بودم....دیگه آخرای عکس گرفتن حسابی سردم شده بود آفتاب کاملا رفته بود هرچی می گفتم بذارید کتم و بپوشم می گفت نه حیفه فیلمت دوجور میشه تحمل کن... قرار بود ساعت 5 ما سر عقد باشیم.... ساعت 5 بود و ما هنوز آتلیه نرفته بودیم دیگه با اصرارای من راه افتادیم سمت آتلیه... از باغ تا آتلیه تو ماشین خوابم برد!!!! خیلی خوب بود متوجه ترافیک نشدم!  دوباره مارو بردن آتلیه مهرآباد به خاطر تالارمون که توپونک بود دیگه از اینجا به بعد زنگ زدنای خانواده ها شروع شد که کجایید؟ چرا دیر کردید!! عکسای آتلیه رو تند تند انداختیم و تازه اونجا ناهار خوردیم اونم چه مدلی.. وقنی از من عکس تکی میگرفت نوید میخورد وقتی میومدژست من و عوض کنه یه قاشق میذاشت دهن من ... توی باغ کلی گلی شده بودیم واسه همین نشد از من عکسی بگیرن که کفشام معلوم باشه... پایین دامنم گلی شده بود ولی زیاد معلوم نبود... دیگه دلشوره گرفته بودم .. راه افتادیم سمت تالار ولی چشمتون روز بد نبینه توی چه ترافیکی موندیم... وقتی رسیدیم توی ستاری من گفتم آخی الان دیگه میرسیم ولی اون شب کل اون اتوبان ترافیک بود ... از استرس حتی یک کلمه هم با نوید حرف نمیزدیم... من که همش آیة الکرسی می خوندم و نویدم حسابی تو فکر بود... وقتی رسیدیم جلوی تالار یه نفس راحت کشیدیم قرار بود واسمون مشعل روشن کنن تا از بینشون رد بشیم که روشن نکرده بودن و ما هم وقت نداشتیم تا صبر کنیم بیان روشن کنن..... خانواده هامون جلوی در وایساده بودن وقتی مامانم و بوس کردم به وضوح بدنش میلرزید... چقدر ناز و خوشگل شده بود ... یه سره قربون صدقم می رفت... خواهرام همه حسابی خوشگل شده بودن... مراسم عقد رو سعی کردیم تند تند اجرا کنیم و برسیم  به جشن.... همه ی مهمونا ازم تعریف کردن و بعدم رقص شروع شد ... خیلی خوش گذشت ..اکثر دوستام اومده بودن... حســــــــــــابی رقصیدیم ... یه میز توی سالت چپ شد میز دوستای من بود معلوم نبود داشتن چیکار میکردن.... بعدا مادر شوهرم می گفت از چشم و نظر بود آخه همه چی خوب بود.... وقتی شام خورده شد همه راه افتادیم واسه ماشین بازی ولی خدارو شکر تالار به خونه ی بابام نزدیک بود و منم به نوید گفتم زیاد نچرخ و زود بریم خونه آخه بعضی از دوستاش خیلی بد میپیچیدن جلوی ماشینمون... جلوی خونه بعد از کشتن گوسفند رفتیم بالا وقتی وارد خونمون شدم بغض گلمو گرفت و اشکام ریختن پایین خواهرام جمع شدن دورم که گریه نکن الان میخوایم بزن و برقص داشته باشیم ... منم خودمو کنترل کردم و بزن و برقص شروع شد... بعدش این بار جدی جدی مراسم خداحافظی شروع شد ... اشکام میریختن... مامان بابای من با مامان بابای نوید دستامون و تو دستم هم گذاشتن و برامون آرزوی خوشبختی کردن مامانمو بغل کردم و بوسیدم و بعدم بابام هم صورتشو بوسیدم هم دستشو ... هیچوقت نمیتونم محبتاشون و جبران کنم.. 23 سال برای من زحمت کشیدن و آرزوشون خوشبختیه بچه هاشون بوده .. بعد از اون خواهرام و برادرم باهامون روبوسی کردن و از زیر قرآن رد شدیم و راهی خونه ی عشق شدیم .. یه سری از فامیلای نوید و خواهرا ومادر خودم دنبالمون اومدن ... دوباره بارون شروع شده بود ولی این بار من آرامش داشتم.... خسته ولی خوشحال بودم.... وقتی همه رفتن دلم نمی اومد لباسمو عوض کنم ... با درآوردن لباس عروس عروسیه ما هم تموم شد و خوشحالم که لذت پوشیدن این لباس و چشیدم ... خیییلی روز خوبی بود....
الهی شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــکر.....
پی نوشت: بچه ها واقعا دلم براتون تنگ شده ولی ما هنوز اینترنت نداریم باورم نمیشه که اینقدر طول کشید مخابراتمون واقعا مسخرست شاید مجبور شیم بیخیال مودم باحال ای دی اس المون و اون 1 سال اینترنت رایگانمون بشیم و بریم وایمکس بگیریم... هروقت جایی میرم که اینترنت هست سریع وصل میشم الانم خونه خواهرمم ... همیشه به یادتونم...

نظرات 47 + ارسال نظر
سی سی شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:29 ب.ظ http://sisi1363.blogfa.com

دیگه منتظر عکسیم خانوم عروس سال

همسفر پاییزی شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:06 ب.ظ http://hamsafare-paeizi.persianblog.ir

سلام رها خانم گل.
خوبی.دیگه به زندگی متاهلی عادت کردی.
رها تو چه جوری خونسر بودی.وقتی میگفتی ترافیک بود من جای تو اعصابم خورد شد
خوشبخت بشید خانمی

coral شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:11 ب.ظ http://letters2mylove.persianblog.ir

وای اینقدر دلم میخواست خاطرات عروسیت رو بخونم که حد نداشت.آخه تاریخ عروسی من و تو یه روز با هم تفاوت داره اگه یادت باشه.
و یادم تو همش نگران برف و بارون بودی قبل عروسیت.من موقع عروسیت کیش یودم و همش فکر میکردم بالاخره بارون اومد یا نه...نکنه ناراحت باشه از آب و هوا...
خلاصه که الان خیالم راحت شد که خیلی قشنگ با همه چی برخورد کردی و نذاشتی از قشنگترین روز زندگیت خاطره بدی برات بمونه...
دلم برات تنگ شده بود.خب زودتر یه فکری به حال اینترنتت بکن دیگه

مرسی عزیزم.. خوشحالم که دوست خوبی مثل تو دارم... سر جریان آرایشگاه خییلی کمکم کردی...

مرمری شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:22 ب.ظ http://marmarnevesht.blogfa.com/

چه خوب که اومدی از خودت خبر دادی

لیلی شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 04:50 ب.ظ

عزیزم چه شب زیبایی بوده. الهی چقدر دوست دارم زودتر عکساتو ببینم.
چقدر خوب که انقدر انرژی مثبت به خودت و اطرافیانت میدادی.
خیلی خوشحالم برات امیدوارم خوشبخت بشی.

ویونا شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 05:44 ب.ظ http://behi1992.blogfa.com

سلام خوب هستین؟
وبلاگ زیبایی دارین
عزیزم بهت تبریک میگم و ارزو میکنم خوشبخت بشین

سحر شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 06:37 ب.ظ

سلام خانومی چه عجب اومدی . خدارو شکر که هم چیز اونجور که می خواستی شد

فاطمه یکشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:19 ق.ظ http://http://fmashhadi.blogfa.com/

آخی منو یاد روز عروسی خودم انداختی ....
واقعا روزیه که هیچوقت دیگه تکرار نمی شه و باید هر طوری که می تونی شاد باشی و سعی کنی اگرم اتفاق بدی پیش اومده خوشحال بباشی و خودتت رو خوب جلوه بدی...
منم از این خاطرات خیلی می نویسم خوشحال می شم ماجراهای خواستگاری و تا به حال بیای و بخونی

شادی یکشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:58 ق.ظ http://wordsofshadi.blogsky.com

سلام رها.
خوش اومدی
رها با خوندن پستت هم اشک ریختم هم لبخند زدم.
امیدوارم همیشه ی همیشه تو خونه ی عشقتون خنده و شادی باشه.
مواظب خودت باش.
ان شاءالله زودی هم نتتون وصل شه

سمانه یکشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:54 ب.ظ http://samanehhosein.persianblog.ir/

زود به زود بیا
دلم برات تنگ شده
دلم هوای عروسیمون رو کرد
خوشبخت بشی گلم

سمیرا یکشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:06 ب.ظ

مبارک باشه رها خانم. خدا رو شکر که از مراسمت راضی بودی. راستی چفدر دیر رسیدی سالن؟ آخه ما هم یه هفته قبل مراسم شما عروسی دعوت بودیم. اون عروس دامادم کار آتلیه شون طول کشید و ۸.۳۰ رسیدن سالن در حالیکه ماها از ۵.۳۰ منتظرشون بودیم
انگار دیر کردن هم مد امساله!!!!

غزل دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:44 ق.ظ http://1362ghazaleomid.blogfa.com

امیدوارم جزو خوشبخت ترین ها باشی
چقدر قشنگ نوشته بودی یاد روز عروسی خودم افتادم ....

masi دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:00 ق.ظ

سلام عزیزم امیدوارم کنار همسری همیشه شاد و خوشبخت باشید. داشتم خاطراتمو میخوندم یاد خودم افتادم و موقع خداحافظی و عروسی اشک تو چشام جمع شد عزیزم باز هم تبریک

سودا دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:18 ب.ظ http://www.anatork.blogfa.com

مبارکه...

نیلوفر دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:37 ب.ظ http://nilo0ofar.mihanblog.com

خب به سلامتی مبارک باشه
ایشالا یه پای هم روز به روز جوون بشین

شیدا دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:44 ب.ظ http://http://qasedak1366.blogfa.com/

ایشالهکه به پای هم پیر بشین.
عکساتو حتما بزار ببینیمت عروس خانوم.

ریحانه سه‌شنبه 4 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:47 ب.ظ

سلام. من تازه اینجا رو دیدم. رها خانومی خیلی خوشحالم که به نویدت رسیدی. اسم دوست منم نویده همدیگرو خیلی دوست داریم ولی یه سری مشکلات خیلی بزرگ هست که...
برامون دعا کن عروس خانوم. مرسی

جوجوهه چهارشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:05 ق.ظ http://shimbil.blogfa.com

عزیزم خوشحالم که همه چیز خوب و مطابق میل خودت پیش رفته.انشالله سالیان سال کنار همدیگه با آرامش زندگی کنید. در ضمن عکسا یادت نره ها

تربچه چهارشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:20 ب.ظ http://torobcham.blogfa.com

سلام عروس خانووووووووووووم
الهی خیلی خوشحالم همه چی خوب تموم شده
همیشه خوشبخت باشی

نسیم چهارشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:39 ب.ظ http://peki.blogfa.com

خیلی خوشگل تعریف کرده بودی رها جونم
منم یه دنیا دلم برات تنگ شده بهترین کارو کردی که تو همه ی مراحل آرامش داشتی و نزاشتی هیچ چیزی عصبیت کنه و از بهترین روز زندگیت لذت ببری
هزار بار خدارو شکر میکنم واقعا هر بار که میخونم از روز عروسیت مینویسی خیلی خوشحال میشم که کوچیک ترین جایی برای ناراحتیت وجود نداشته
آره بابا هر کی این چند وقت میخواد نت بگیره پدرش در میاد واقعا که خیلی مسخرس خودتو اذیت نکن بدون که کلییییییییییی دوست دارم شاد باشی و خوشبخت

مامان طلا پنج‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:08 ق.ظ http://talavahamsar.blogfa.com

خدا راشکر که همه چی به خوبی برگزار شد

نفسی و نفسش پنج‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:59 ق.ظ http://nafasi-o-nafasesh.blogfa.com/

وای عروس خانوم خوشکل
خدا رو شکر عروسی به خوبی و خوشی گذشت و برات یه خاطره خیلی خوب ازش موند عزیزم
اگه عکس عروسی تصمیم گرفتی بذاری خبرمون کنی ها عروس خانوم
غصه نخور گلم...تو کشور ما چی سر جاشه که مخابراتش باشه...ایشالا هر چی خیره
روز و روزگارت خوش و خرم باشه با آقاییت

baran جمعه 7 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:56 ق.ظ http://ebih.blogfa.com

مبـــــــــــــــــــــــــــــــــــارک باشه مبارک باشه

tara جمعه 7 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 04:18 ب.ظ

اخی عزیزم ؛ایشالا که همیشه خوشبخت باشی

ویونا یکشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:41 ب.ظ http://aram66.blogfa.com/

سلام به تازه عروس خودمون منتظرت بودم دلم برات تنگ شده خوشبخت بشی عزیزم
من ادت کردم اگر قابل دونستی اد کن
عزیز قبلا هم امدی وبلاگم حالا جدید شده بازم بیا

المیرا یکشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 04:06 ب.ظ

عزیزه دلم منم دلم کلی برات تنگ شده بود.خدا رو شکر که همه چی عالی بود

رازقی دوشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:15 ب.ظ

نمیدونم چرا با اون تیکه ی خداحافظیتون منم کلی اشک ریختم

مانا سه‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:02 ق.ظ

عزیزم خوشبخت باشی...خیلی عای نوشتی یاد عروسی خودم افتادم...

یسنا سه‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:31 ب.ظ

سلام عزیزم.
آدرس جدید وبلاگ من رو باید توی گوگل سرچ کنین " وبلاگ خواب نیمه تمام باغبان"‌ تا براتون بیاره چون آدرسش رو نمیتونم بنویسم همراه با نظرم چون کامنتم با اون آدرس ثبت نمیشه.
ممنون.

ساغر 1دختر ورنا سه‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:58 ب.ظ http://vornayan.blogfa.com

چقدر قشنگ اون لحظه ها رو تعریف کردی

اون قسمتی که گقتی داشتی از مامان بابات خداحافظی میکردی منم بغضم گرفت

انشالله که خوشبخت بشی دوستم

آزاده جمعه 14 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:44 ب.ظ http://onlygirly.persianblog.ir

سلام عروس خانومی خوبی امیدوارم که خوشبخت باشی و اینترنتتم وصل شه
بگو ایشاالله

بوس

بهار شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:48 ب.ظ http://shott.blogfa.com

سلام علوس خانوم..خوبی؟ منو یادته..من میخونمت ..خوشحالم که رفتین زیر یک سقف..ایشالا خوشبخت بشین عزیزم

دکتر ژیلا دوشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:01 ق.ظ http://www.drjila.com

درود
رها خانم تبریک می گم امیدوارم همیشه در کنار هم خوشبخت و شاد و عاشق هم باشید

سودا سه‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:05 ق.ظ http://www.anatork.blogfa.com

[گل]روز عشق مبارک!

لیلی سه‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 04:43 ب.ظ

عزیزم والنتاین مبارک.
زندگی شادو عاشقانه کنار همسرت برات آرزو می کنم.[بوسه]

صونا پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:25 ب.ظ http://sona77.blogfa.com/

من عاشق این خاطراتتم!!!!!!

ایول عالی بود !!!!

الی جمعه 28 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:27 ب.ظ http://gharar-eshgh.blogfa.com

سلام من بعد از مدت ها اومدم اگه یادت باشه منو و خوشحالم اینجا خبرای خوب بوده واقعا تبریک میگم واقعا خوشحال شدم

مانا یکشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:36 ق.ظ http://lifeeandlovee.persianblog.ir

چندتا عکس گذاشتم زود ببین میخوام بردارمشون

سمانه سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 05:18 ب.ظ http://samane364.persianblog.ir

سلام مبارک باشه عزیزم
این دیر اومدنا مد شده داداش منم جند وقت قبل از تو عروسیش بود اونم دیر رسید سالن

زنانگے ـهاے من _مردانگے ـهاے تو پنج‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:45 ب.ظ http://paradis6467.blogfa.com

رازقی شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 03:11 ب.ظ

مرثی رها جون.
تو موهاتو هایلایت چه رنگی کردی؟

حورا شنبه 19 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 02:58 ب.ظ http://meqdad.persianblog.ir

خیلی از خوندن خاطره ات لذت بردم.

سارا شنبه 9 دی‌ماه سال 1391 ساعت 02:26 ب.ظ http://taleshazad.persianblog.ir

سلام..اولین باره که با وبلاگت اشنا شدم رها جان..این خاطرت رو خیلی خیلی دوست داشتم ..وقتی به قسمت خداحافظی از بابا و مامان رسید بی اختیار اشکم در اومد..من هنوز عروس نشدم اما همیشه از این لحظه ی خداحافظی میترسم و غصم میگیره...
خوشبخت بشی عزیزم..

سب دوشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 03:11 ق.ظ

کاشکی عروسی ما هم زودتر جور بشه

مهساشرررررررر یکشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 12:56 ب.ظ http://www.mahsa90990.blogfa.com

سلام عزیزم من ی سوال داشتم ...
چکارکنم ک وب منم صفحه های جداگونه داشته باشه؟؟

masi شنبه 4 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 05:47 ب.ظ http://photmehr.blogfa.com

آخی عزیزم خیلی خیلی مبارکت باشه به سلامتی

سمانه چهارشنبه 1 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:42 ق.ظ

کلی اشکمو در آوردی دختررررررر
الهی همیشه خوشبخت باشی
کاش منم خواهر داشتمممممممم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد