خاطرات من و شووری

خونه اونجاست که صداته پر عطرنفساته جایی که رو در و دیوار همه جا نقش اون چشاته

خاطرات من و شووری

خونه اونجاست که صداته پر عطرنفساته جایی که رو در و دیوار همه جا نقش اون چشاته

قصه از کجا شروع شد؟

با رتبه ی خوبی که آورده بودم میتونستم همه ی رشته های دانشگاه تهرانو به جز باستانشناسی و حقوق قبول شم!ولی من از اونجایی که همیشه دوست داشتم وکیل شم انتخاب خودمو کردم قزوین رشته ی حقوق!

اول مهرماه سال ۸۵با اعتماد به نفس کامل و خوشحالی و البته کمی استرس وارد کلاس شدم همون روز بادختری دوست شدم که از شیراز اومده بود! بعدم با ۳تا از بچه های قزوین دوست شدم و شدیم یه اکیپ۵ نفره! البته اینا دوستای هم رشته ایم بودن چون من خابگاه گرفته بودم کلی هم دوست خابگاهی دارم!(خابگاه یکی از باحالترین جاهای دنیاست به ما که خیییییییلی خوش میگذشت یادش بخیر خیلی خاطرات خوبی از خابگاه برام به جا مونده)

خلاصه دانشگاه شروع شد از همون روزای اول توجهم به خوش تیپ ترین پسر کلاس جلب شد(که همون نوید خودم باشه) ولی فقط در همین حد که با خودم میگفتم این پسر قد بلنده از همه خوش تیپ تره(من اصلا اهل دوستی با پسر نبودم با پسرها خیلی راحت بودم ولی دوستی که توش عشق باشه اصلا)

چندباری تو کلاس متوجه نگاههای پسره شده بودم ولی اهمیت نمیدادم!

هفته ی سوم یا چهارم دانشگاه بود وقتی وارد کلاس شدم دیدم همون پسر مذکور با دختر شیرازیه که حالا دوست من بود بلوتوث بازی میکنن بی تفاوت رفتمو نشستم وقتی کلاس تموم شد دیدم همون پسره دنبالم اومد و صدام کرد:-میتونم شمارتونو داشته باشم؟

(مکث کردم)

-چون شما تهران هستین میخاستم بعضی کتابهارو که اینجا نیست و برام بگیرین!

-بله یادداشت کنید...

-اهل اس ام اس هم هستید؟

-(با خنده)بله!

-شما هم شماره ی منو یادداشت کنید...

وقتی با دوستام از دانشگاه بیرون می اومدیم دوست شیرازیم ناراحت بود ولی دلیلشو نگفت!

هنوز به خابگاه نرسیده بودم که اولین اس ام اس از پسره (نویدیه خودم) بهم رسید!

اس ام اس:

لاو

ل:لنگت پیدا نمیشه

او:عمرمی

و:وجودمی

ای:انگار اشتباه فرستادم!

از اس ام اسش خوشم اومد بعد از اونم شروع شد اس ام اسایی از این قبیل که اولش عاشقانه بود و آخرش ضد حال!

من اصلا اس نمیزدم ولی از اسای اونم بدم نمیومد!

یه پسر دیگه ام بود که معلوم بود باباش فرد مهمیه آخه حتی استادامونم جلوش دولا راست میشدن(خیلی زمونه ی بدیه)فوق العاده هم پسر لوس و از خود راضیی بود! ۲ هفته بعد از این ماجرا پسره اومدو بهم پیشنهاد دوستی دادو ازم خاست که باهاش تا تهران برم میگفت خونشون پاسدارانه و خیلی دوست داشت ماشین مدل بالاشو به من نشون بده!!! من خیلی ازش بدم اومد و همونجا بهش جواب منفی دادم ولی اون اصرار کرد و قرار شد هفته ی بعد دوباره بهش جواب بدم! هفته ی بعد همین که کلاس تموم شد و دیدم موقعیت خوبه رفتم و بهش گفتم که مزاحمم نشه جواب من منفیه پسره ی لوس رفتار بدی از خ

خودش نشون داد و با اون حالت دخترونه بهم گفت نازت خیلی زیاده دختر....!!!!!!

خوشحال از اینکه قضیه فیصله پیدا کرده پیش دوستم رفتم و داشتم با خوشحالی براش تعریف میکردم که یه دفه نویدیه خودم(که اون موقه ها غریبه بود)با یه کادو اومد جلو و اونو جلوی همه ی بچه های کلاس و سال بالایی ها گرفت جلوی من و گفت به مناسبت عید فطر!!!  یه لحظه هنگ کردم واقعا نمیدونستم باید چیکار کنم برای اینکه از اون لحظه و اون نگاهها نجات پیدا کنم کادو رو گرفتمو رفتم کف دستشویی دانشگاه نشستم که ای وای آبروم رفت!وقتی به خودم اومدم دویدم دنبالش داشت با خاهرش خوشحال برمیگشت خونه(البته بعدا فهمیدم خاهرشوهرم بوده ها)خاهر شوهرمم تو دانشگاه ما درس خونده! صداش کردمو گفتم:فک نمیکنی کارتون اصلا نمای خوبی تو دانشگاه نداشت! کادو رو بهش پس دادم و عصبانی برگشتم خابگاه!

آخی یاد گذشته ها کردم حسابی!

بقیه شو بعدا مینویسم چون خسته شدم!


نظرات 7 + ارسال نظر
armin پنج‌شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 07:28 ق.ظ http://www.paysel.net/AFF.php?parent=5063

بهترین راه برای کسب درآمد با ثبت نام رایگان در سایت زیر 100000 ریال پاداش عضویت به حسابتون واریز می شود در ضمن شما می توانید با عضویت در این سیستم و بازاریابی فروش محصولات برای هر محصول درصد ثابتی ( بین 25 تا 60 درصد) را بهره مند شوید
http://www.paysel.net/AFF.php?parent=5063

نگین پنج‌شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 08:55 ق.ظ http://aroos-kocholo.blogsky.com/

چه با حال بوده داستان اشناییتون.راستی وقتی نوید کادو رو بهت داد اون دختر شیرازیه چی کرد؟؟ اونم اونجا بود؟؟؟ منم لینکت کردم

آره اونم بود دلیل ناراحتیشم مینویسم جریان داره!
مرسی گلم!

arash شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:23 ق.ظ http://www.arombegir.blogsky.com

بابا نوید دل شیر داره.
من همش به خودم میگم اگه به یکی از دخترای کلاسمون بخوام پیشنهاد شماره بدمو اون قبول نکنه حسابی ضایع میشم.
البته نوید بهونه ی خوبی داشت.خرید کتاب.
شما هم که دلیله خودت.پسر خوشتیپ بلند قد.

داستان ادامه داره ها اینا جاهای خوبش بود!

رهــــا شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:17 ب.ظ http://fair-eng.blogsky.com

داستان آشنایی تون جالب بود. دوست دارم ادامه ش رو بدونم.

پس بهم بازم سر بزن چون جالبترم میشه!

کلبه ی تنهایی من چهارشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:11 ق.ظ http://kolbeyetanhaiyeman.blogsky.com

ایول
چه باحال

رهام سه‌شنبه 19 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:37 ق.ظ

سلام . خاطره ای که نوشته بودی خوندم . به نظرم برای من جالبتر از بقیه بود . چون من و همسرم هم در دانشگاه بین الملل قزوین و در یک رشته تحصیل کردیم . من دو سال بالاتر بودم . همسر من مثل دوست شما بچه شیرازه . ما سال 82 در همون دانشگاه ازدواج کردیم . انشاءاله شما هم خوشبخت باشید و به پای هم پیر شید . javascript:void(0);

چقدر جالب... خب ما ورودیه سال 85 بودیم.... خییلی برام جالبه بدونم چه رشته ای خوندید؟ چه دانشگاه خوبیه این بین الملل

رهام جمعه 22 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:40 ب.ظ

بله عزیز . دانشگاه خوبیه و البته الآن خیلی بهتر از قبل شده . من ورودی سال 77 بودم در رشته علوم سیاسی . با بچه های حقوق هم رابطه خیلی خوبی داشتیم . یادش بخیر واقعاً .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد