خاطرات من و شووری

خونه اونجاست که صداته پر عطرنفساته جایی که رو در و دیوار همه جا نقش اون چشاته

خاطرات من و شووری

خونه اونجاست که صداته پر عطرنفساته جایی که رو در و دیوار همه جا نقش اون چشاته

یه پست طولانی...

سلام ...

سریع برم از کارام تعریف کنم که طولانی تر نشه... دلم میخواد همش ثبت بشه واسه همین نمیتونم فاکتور بگیرم...

-توپست قبلی گفتم که خونه رو تحویل گرفتیم و بعد از اون هم بلافاصله کار نقاشی رو بابای نوید شروع کرد(چون صاحبخونه معتقده که خونه رو زیر قیمت به ما داده هزینه ی نقاشی رو گردن نگرفت و چون بابای نوید خودش بلده قرار شد خودش اینکارو طبق سلیقه ی ما انجام بده) واسه من و نویدم تجربه ی خوبی بودباهم نقاشی کردن و تجربه کردیم...من که خیلی از اینکار خوشم اومد...خلاصه که کار نقاشی الان تقریبا تموم شده! میخوایم دیوار پشت ال سی دی رو کاغذ دیواری بزنیم که کلی گشتیم و بالاخره طرح موردنظرو پیدا کردیم  کاغذ مشکی با خطای نقره ای بابای نوید آخر این هفته می چسبونش... کلی ایده واسه خونمون دارم که چون خونه ی خودمون نیست دلم نمیاد زیاد توش هزینه کنم ایشالا تو خونه ی خودمون..

- آینه شمعدون هم خریداری شد اونی که توی تیراژه بود به درد خونمون نمی خورد یه دونه تو پاساژمفید دیدم که خیلی به دلم نشست و به نظرم خیلی خاص و خوشگله تو مغازه طلایی شو گذاشته بود ولی من نقره ایشو سفارش دادم برام بزنه ! از ست همین آینه شمعدون یه میز بودکه ازش خوشم اومد به خواهرسومیم گفتم اونم گفت این و براتون میخرم به عنوان هدیه ی پاتختیتون دست گلش درد نکنه ... یه دیوار کوبم داشت که اونم نوید تقبل کرد... مرسی...

-یه روز با خواهرسومیم رفتیم دنبال آرایشگاه و لباس عروس از یه لباس خوشم که قیمتش 1 میلیون بود راستش دلم نیومد  اون و کرایه کنم یه لباس دیگه پسندیدم که هم قیمتش مناسبتره هم اینکه خییلی نازه و دوسش دارم دامن پفیه اسکارلتیه نوار دوزی شده داره( اسم این دامن تور جدیدا اسکارلتیه) خلاصه که 4 آبان پرو لباس و دارم و 8 آبانم بهم تحویل میدن لباسو... باید یه کت خوشگلم بگیرم که اگه هوا تو باغ سرد بود بپوشم و اذیت نشم...

-اکثر روزا با نوید میریم خونه ی عشق خیلی لذت بخشه که قراره با هم اونجا زندگی کنیم و خودمون زندگیمون و مدیریت کنیم این استقلال و دوست دارم امیدوارم هر چه زودتر از نظر مالی هم مستقل بشیم بگید الهی آمین...

http://mahsae-ali.blogfa.com

-خواهر سومیم منو با خودش برد طلا فروشی و با سلیقه ی خودم برام هدیه ی سر عقد رو هم خرید 2 تا سکه ی پارسیان گرفت که به عنوان شاباش بهمون بده.. حالا اون 2تا خواهر دیگمم میخوان همین کارو کنن با سلیقه ی خودم برام کادو بگیرن (چه خوبه آدم بچه ی ته تغاری باشه ها)

http://mahsae-ali.blogfa.com

مامانمم برام یه نیم ست طلا با سلیقه ی خودم خرید.. دست همشون درد نکنه که این روزا حسابی به خاطر من تو زحمت افتادن...

-یه روز موندم خونه و خواهرزاده هام و نگه داشتم و مامانم و 2 تا خواهرام رفتن به پروژه ی لباس پرداختن که بعد از کلی گشتن بالاخره موفقیت آمیز بود...

-کلی کار انجام نشده داریم که از اونجایی که خیلی عجولم روزی 100 بار مینویسموشن ...

- یه سری دیگه خورده ریز واسه جهیزیه خریدم ولی هنوز کلی مونده که باید تکمیل شن..

-باز رفتم کلی آرایشگاه دیدم که همشون تو تبلیغاشون حسابی از خوشون تعریف کرده بودن ولی وقتی میرفتی آلبوماشون و میدیدی کلی حرصت در می اومد از اعتماد به نفس بیخودیه این آدما Rolling Pin

باسیاست نوشت:نوید اومده به من میگه بیا ناهار برم پیش خانواده ی من

من:نه میخوام ناهار خونه ی خودمون باشم

نوید:مامانم به خاطر تو قورمه سبزی درست کرده گفته عروسم میاد واسش قورمه سبزی که دوست داره درست میکنم..

من:

رفتیم اونجا بعد از چند دقیقه

مادر شوهر:این نوید ساعت11 به من گفته پاشو قورمه سبزی بذار میخوام برم عروست و بیارم

من:

به روی نوید نیاوردم ولی کلی خندم گرفت از سیاست شووری...

سوتی نوشت: میخاستم از دوستم آدرسه یه آرایشگاه و بگیرم زنگ زدم بهش اسم دوستم آزاده هستش

بعد از سلام و احوالپرسی

دوستم:شما؟

من:خاک بر سرت کنن شماره ی من و مگه نداری که میپرسی شما

دوستم : ببخشید نشناختم

من: واقعا خنگی یعنی خاک بر سر شمارمو نداری از رو صدامم منو نشناختی؟

دوستم:نه متاسفانه! لیلا جان شمایی؟

من: وااای چقدر خنگی خاک تو سرت فک کن..

دوستم:(احساس کردم عصبانی شده) لطفا اسمتو بگو

من:آزاده ی خاک بر سر من رهام دیگه....

دوستم: خوبی رها جان من مامان آزاده ام

من:

حساب کنید من چه حالی شده بودم بعد از این همه "خاک تو سرت "گفتن...

عبرت نوشت: پشت تلفن همیشه مودب باشید حتی اگه فک میکنید خیلی باهوشید شاید دونفر صداشون خیلی بیشتر از هوش شما شبیه هم باشه و اینکه فحشاتون و توی روی دوستتون بهش بدید نه پشت تلفن ... چون ممکنه حسابی آب روتون بره...

خوشحالی نوشت: خوبه اونروز من مودب بودم کمی و از فحشای رکیک تر استفاده نکردم وگرنه مامان آزاده رفت و آمد آزاده رو با من کات میکرد...


کارای عروسی.....

سلام دوست جونیا  http://eshghamm.blogfa.com/

حالم خدار و شکر خوبه آیا کسی میخواست حالمو بدونه؟!!!

اونشب وااااقعا عصبی بودم تا حالا تو زندگیم این درجه از عصبانیت و درک نکرده بودم آخه من رو حرفای بابام خیلی حساسم دوست دارم نظرش رو من و متعلقات به من خیلی مثبت باشه کلا دوست دارم فقط ازم تعریف کنه کوچکترین انتقادش من و خیلی بهم میریزه.... اونشبم بابام از خانواده ی نوید انتقاد کرد اونم بابای صبور و کم حرف من این شد که من خیییلی بهم ریختم و طی یک عملیات انتحاری زنگ زدم به نوید خییلی عصبانی بودم بیچاره عشقم واقعا به قول خودش غافلگیر شده بود تو عصبانیت خیییییلی چیزا بهش گفتم و از عصبانیت نفسم در نمی اومد مخصوصا که سعی میکردم آروم حرف بزنم تا کسی متوجه نشه بهش گفتم من فردا خرید نمیام(آخه قرار بود فرداش بریم خرید عروسی) مامانت با خواهرت پاشن بیان خونه ی ما تا من خیلی محترمانه همه ی حرفامو بهشون بزنم دلیل حضور خواهرشم این و عنوان کردم که اون منصف تره و به خاطر سنش بهتر منو درک میکنه.... نوید که الهی فداش شم حسابی آرومم کرد منو که مث یه کوه آتشفشان داشتم فوران میکردم و آروم آروم کرد تا جایی که خودم از رفتارم پشیمون شدم .... وقتی حالم بهتر شد واقعا بهش افتخار کردم از رفتار عاقلانش خیییلی خوشم اومد... اونشب من با عصبانیتم میتونستم خیلی کارا رو خراب کنم ولی نوید آرومم کرد و من و به خودم آورد اینا رو نوشتم تا همیشه قدرشو بدونم و یادم نره خلاصه که این رفتارا رو فقط به خاطر خوبی نویدم تحمل میکنم و این شعرو با خودم زمزمه میکنم....
تو نکویی کن و در حق کسی بد مپسند            که بد و نیک جهان گذران میگذرد...
خلاصه که الان که در خدمتتون هستم دوباره روحیم عالیه مخصوصا که مامان گلم تو این مدت حسابی باهام حرف زده که این مشکلات واسه همه هست و اینکه مامان نویدم بالاخره یه مادر و حرفاش و بذار پای استرسی که داره و.....مرسی مامان گلم که سعی میکنی این روزا روزای خوب زندگیم باشه....

اما بریم سر کارای عروسی:
خرید عروسی تا حدودی انجام شد لوازم آرایشی و بهداشتی خریداری شد + چمدونا +لباس خواب و لباس زیر +حوله ها
اکثر لوازم آرایشم سه مارک گاش و بورژوا و وو هستن ....  چمدونا رو خودم دوسشون دارم...
اونروز نتونستیم عطر خوب پیدا کنیم اینقدر عطر بو کرده بودیم که من تپش قلب گرفته بودم و همه ی بوها هم قاطی شده بود واسه همین فرداش رفتیم از بوستان عطر خریدیم من میگفتم بیا از عطرایی که الان استفاده میکنیم برداریم که نوید گفت بیا بوهای جدید برداریم خلاصه عطر من اسمش blackxs و عطر نوید اسمش angel schlesser  هست که خیییلی بوهای خوبی دارن

-دیگه جونم براتون بگه از کارایی که انجام دادم 2 تا فیلم دیدم! شبهای روشن و a walk to remember چقدر مرتبط بود با کارای عروسی....
-و بالاخره سخت ترین کار جهیزیه انجام شد.... بله سرویس چوب انتخاب کردم و قرار شد 1 آبان بیارن تاریخ و زود گفتیم که اگه بد قولی کردنم دیر نشه سرویس چوب شامل: مبل وناهارخوری ویترین تخت و میز توالت... واقعا انتخاب بین اون همه طرح و مدل کار سختی بود مخصوصا که واسه مبل طرح خاصی تو نظرم بود ولی خدا رو شکر همه ی چیزایی که می خواستم و پیدا کردم و دوسشون دارم... تخت و میزتوالتم از ایناست که بغلش چراغ میخوره خودش بیشترش سفیده مشکیم داره چراغاشم گفتم قرمز بزنن که به اتاقم بیاد.... ویترینم سفید ه و طرحش خاصه که خیلی زود به دلم نشست میزناهار خوری 4 نفره گرفتم تا خونم خیلی شلوغ نشه  اونم سفیده و مبلی که دیدم بنفش بود که روی دسته هاش سنگ خورده بود که من خواستم برام چرم سفید بزنن و کوسناشو دورو بزنن یه رو سفید و یک رو قرمز... مغازه داره گفت طرحتون خیلی قشنگ میشه اگه آماده کردیم و خودتون نپسندیدید ما خودمون برش میداریم واسه شما توی یه رنگ جدید میزنیم ! حالا خدا کنه همشون خوشگل بشن... هروقت تحویل  دادن و چیده شد براتون عکسشونو میذارم....
-همون روز در حال خرید بودیم که بهمون خبردادن که خواهرزادم بیمارستان بستری شده بیرون از خونه جیگر خورده بوده و حالش بد شده بود ... پسر نازمن .... طفلک خواهرم نگران بود بچش تا عروسی وزن کم نکنه حالا با این مریضی کلی بچه وزنش کم میشه ... متاسفانه گفتن باید 5 روز بیمارستان باشه ...

-چهارشنبه رفتیم ملاقاتش و واسش یه ماشین خریدیم که میرقصه عشق خاله کلی ذوق کرد ....خاله فدات شه زودی خوب شو...

 قرار بود آخر این هفته با خواهرم بریم دنبال آرایشگاه که با این اتفاق کنسل شد ! حالا ببینم دوباره کی وقت میشه بریم...

-امروز خونمون و تحویل میدن خوشحالم میتونیم زودتر کار نقاشی رو شروع کینم و بعد از اون چیدن خونه ! و از همه مهمتر اینکه نوید وسایلاشو میاره اینور و از شرق تهران رسما خلاص میشه(بچه های شرق تهران بهشون بر نخوره ولی خب چون ما غرب زندگی میکنیم طبیعتا اینور و بیشتر دوست داریم) و اینجوری به همدیگه نزدیکتر میشیم....
-خداجونم شکرت ... خییلی مخلصیم خدا .... راستی وامی که منتظرش بودیم به اسممون درنیومدا حتما حکمتی توش بوده دیگه خودت هوامونو داشته باش دوست من....

عصبیم شدید.....

واااای بچه ها به شدت عصبیم ... امروز مامان بابای نوید اینجا بودن و تازه رفتن از دست مامان نوید دلم میخوادسرم و بکوبم به دیوار .... چقدر دنبال اینه که زبل بازی دربیاره حالم و بهم زد بابای من که خیییلی ادم صبوریه بعد از رفتنشون یه پوزخند زد و گفت مامان نوید بدش نمیاد عروسی رو هم ما بگیریما چقدر تیکه می ندازه... به خدا خانواده ی من خیییلی صبور و آبرودارن وگرنه مامانم باید جوابش و میداد خدا ازش نگذره که نزدیک عروسیم این همه اعصاب من و بهم ریخت... خیییلی دلم میخواد کامل تعریف کنم ولی اونقدر پرم که نمیتونم یعنی هر چی بگم کم گفتم فقط بدونید گیر یه آدمی افتادم که دنبال زبل بازیه و خسیس هم تشریف داره.... واااای که نزدیک عروسیه دخترش چقدررررر لارژ فکر میکرد خدای من مگه من چه فرقی با دخترش دارم.... فک میکنه من از زیر بوته عمل اومدم که این چیزا رو میگه اه اه اه تازه داشت یادم میرفت حالم ازش بهم میخوره یعنی دختر خودش فقط آرزو داشته به خدا خانواده ی من زیادی تحویلشون گرفتن....

-تمام این تیکه ها و حرفا رو باحالت خوب میگه ها فک میکنه خیییلی زرنگه !!! واقعا خانواده ی صبوری دارم...

من فقط به خدا واگذارشون میکنم و صبوری میکنم... خدا بهترین داوره ... و بدترین جزا براش همینه که آبرو و اعتبارش همه جا میره حتی جلوی خانواده ی من که سعی کرده بودم خانواده ی نوید و خیییلی بزرگ و محترم نشون بدم....

- هر چی بیشتر میگذره بیشتر عاشق مسلک خانوادم میشم پدر مادرم عجب آدمای بزرگین.... چه دلای بزرگی دارن... هر چیم دارن خدا به خاطر دلشون بهشون داده ...

این باید واسه من و نوید که میخوایم یه زندگی رو شروع کنیم درس باشه اصلا دلم نمی خواد سبک زندگیم کوچکترین شباهتی به مامان نوید داشته باشه ....

این روزها....

سلام سلام این روزا دوست دارم تند تند آپ کنم و از کارایی که انجام دادم تعریف کنم ولی خب به همون میزان که کار انجام میدم وقتم پره و سرم شلوغه!
-آخر هفته ی پیش مامانمینا رفتن مسافرت 3 روز من و نوید تو خونه تنها بودیم خیلی خوب بود و آرامش داشتیم خیلی خوشحالم که از 26 آبانماه به بعد همیشه در کنار هم خواهیم بود و از فکر اینکه الان تو خونه تنهاست و حوصلش سر میره خلاص میشم..  ناهارا رو نوید درست میکرد بهش میگم این سبک زندگی خیییلی خوبه بیا همینجوری زندگی کنیم... میگه بریم سر خونه زندگیمون درستت میکنم!!! منم بهش گفتم آرزو بر جوانان عیب نیست.....
-نوید شدیدا رژیم داره و ورزش میکنه یعنی میخواد واسه عروسیمون هیکلش خیلی ردیف باشه.. رژیمش خییلی سخت و شدیدا هم ورزش میکنه صبحا بعد از نماز صبح میره پارک میدوه! یه روز باهاش رفتم کلی خسته شده بودم شووری میگه: بریم سر خونه زندگیه خودمون اینقدر بهت تمرین میدم که درست شی! کلا این بچه من و گرفته که درست کنه!!!
-یه شبم با دوتا از خواهرام رفتیم پارک که تصمیم گرفتیم ماشین برقی سوار شیم واقعا کیف داد من عاشق ماشین بازیم.... خیلی خوب بود خواهرم از قصد کوبید به ماشین من کم مونده بود پرت شم بیرون همه میگفتن اینم از عوارض خوش هیکلی اینقدر وزنت کمه که داشتی پرت میشدی بیرون....
-هنوز سرویس چوبمو سفارش ندادم باید زودتر برم سفارش بدم چون میدونم خییلی بد قولن !
-اینترنتم تا فردا شارژ داره نوید میگه نمیخواد دیگه شارژ کنیم تا بریم واسه خونه ی خودمون بگیریم ولی من دوست دارم این روزا رو بتونم ثبت کنم ! روزای آخری که بتونم از اتاق خودم آپ کنم.... خیییلی عجیبه وقتی به این موضوع فک میکنم دلم میگیره و اشک تو چشمام جمع میشه اتاقمو خیییلی دوست دارم میخوام بیشتر وسایلاشو ببرم تا توی اون یکی اتاقمون بچینمش تا احساس کنم اتاقم و از خونمون بردم حتی دوست دارم تختمم ببرم اگه جا بشه....
- یه روز با خواهرم رفتیم دنبال لباس که واسه عروسیه ما بخره بعد از کلی چرخیدن یه سرم به لباس عروسا زدیم احساس میکنم این شیرینترین کاره لباس عروسا رو خیییلی دوست دارم اونایی که پفشون خیییلی زیاده از یکی خیلی خوشم اومد ولی بازم باید بگردم دوست دارم همشونو پرو کنم....لباس عروس پوشیدن خیییلی حس خوبیه....
-بابای نوید اصرار داره که قبل از عروسی یه روز دوتا خانواده بشینن و راجع به همه چی صحبت کنن ولی من شدیدا استرس دارم  میترسم مامان نوید چیزایی بگه که هم خودشون و کوچیک کنه هم موجب ناراحتیه خانواده ی من بشه من دوست ندارم خییلی چیزا رو به خانوادم بگم تا احترام خانواده ی نوید حفظ بشه ولی مامانش رعایت نمیکنه.... خودش با حرفاش کارایی رو هم که میکنن میبره زیر سوال ... اون شبی که نوید بهم گفت ... باز تپش قلب گرفتم...
-واسه کارت عروسی یه ایده ی خییلی خوب دارم که اگه هزینش بالا نره این کارو انجام میدیم....
- این روزا بزرگترین دغدغم کار نویده که از خدا میخوام هر چه زودتر یه شغل عالی براش جور بشه....
-چندجایی آرایشگاه دیدم... تا اینجا از آرایشگاه موزا تو ستارخان خوشم اومده ولی بازم میخوام بگردم خواهرم واسه عروسیش مژگان دادفر رفته بود که عااااااالی درستش کرده بود حالا منم دوست دارم برم اونجا ولی فک میکنم خیییلی قیمتش بالا باشه.... از دوستای تهرانی هرکس آرایشگاه خوب سراغ داره بهم معرفی کنه که برم ببینم...ممنون میشم....
-دلم میخواد کت شلوار نوید خیییلی آس باشه باید خییلی بگردیم واسه کت شلوارم اگه جایی با قیمت  مناسب در نظر دارید بهم معرفی کنید....
- تعداد مهمونای ما خیییلی بیشتر از نویدیناست و قابل حذف کردنم نیست ... خب اونا با فامیل پدری ارتباط ندارن ولی ما هم دوطرف دعوت هستن هم دوست و آشنا زیاد داریم تازه فامیلای شوهرای خواهرام و خانم داداشمم هستن ولی خانواده ی نوید توقع دارن ما مهمونامون و کم کنیم خب آخه چطوری؟ نمیشه که اینا همه واسه ما مهم هستن تازه ما به میزان طبیعی مهمون دارم اونا زیادی کمن....
-آتلیه مونو هم رزرو کردیم ماجرازا این قراره که صاحبخونه ی ما که ازش خونه گرفتیم دست بر قضا آتلیه دار از کار دراومده بود تو حرفا که گفته بودن اینا زوج جوونن که تازه میخوان زندگیشونو شروع کنن طرف گفته بود خب واسه عکس و فیلمشون بیان پیش من بهشون تخفیف میدم نویدم میگفت بریم ببینیم ولی خب من ته دلم زیاد راضی نبودم با خودم فک میکردم حالا اگه از کارش خوشم نیاد بازم مجبورم انتخابش کنم یه جورایی دل چرکین بودم وقتی رفتیم اونجا دیدیم خیییلی آتلیه ی شیکیه وقتی آلبومش و دیدیم نظرم کاملا فرق کرده بود از کارش خییلی خوشم اومد جالب این که اولین عکس آلبومش عکس یکی از آشناهای ما بود خییلی جالب بود بعدا از اونا هم یه پرس و جو کردم که گفتن خیییلی از کار این طرف راضی بودن این شد که اکی و دادم و رزرو شد نویدم یکی از بهترین منوهاشو انتخاب کرد که دستش درد نکنه ... کیفیت آلبوم ژورنال و عکسای مدلینگش خییلی خوب بود خدا کنه واسه ما هم خیلی خوب بشه... چندتایی هم آرایشگاه و مزون بهم معرفی کرد که باید برم ببینم....
_پی نوشت: خدا جونم عاششششششششششششقتم .... خودت هوامونو حسااااابی داشته باش....