خاطرات من و شووری

خونه اونجاست که صداته پر عطرنفساته جایی که رو در و دیوار همه جا نقش اون چشاته

خاطرات من و شووری

خونه اونجاست که صداته پر عطرنفساته جایی که رو در و دیوار همه جا نقش اون چشاته

مشکل...

سلام

اول از همه  ایام محرمو تسلیت میگم از همه ی دوستان میخوام توی این شبا واسه مریضا و ز.ن.د.ا.ن.ی.ا.ی بیگناه دعا کنن!

دوم چقد خوشحالم که بارون اومده خدا رو ۱۰۰هزار بار شکرمیکنم واسه این حال اساسی که بهمون داد و بارون اومد اگه یکم دیرتر اومده بود الان دیگه هممون خفه شده بودیم!

- چند وقتیه اوضاع واحوال روحیم خیلی مساعد نیست تا چند روز پیش خوب بودما تا اینکه با شووری رفتیم قزوین اونجا همه چیز عالی بود مث همیشه احترام میذاشتن و محبت میکردن اگه چیزیم پیش بیاد میذارم رو حساب اختلاف سلیقه! ولی وقوع یه سری از اتفاقات حال منو دگرگون کرد! اصلا نمیتونم دردمو به کسی بگم! احساس میکنم همه متهمم میکنن اصلا یه جورایی برام افت داره! بخاطر همین حرفمو واسه خودم نگه داشتمو حتی به نویدم نگفتم! الهی بچم خیییییییییلی اصرار کرد آخرشم حسابی عصبانی شد ولی انگار مهر سکوت به لبام خورده باشه هیچی نگفتمو این بیشتر حرصش میداد! فقط گریم میگرفت جلوی خانوادشم خیییلی بد شد چون سر ناهار نوید منو صدا کرد تو اتاق و هی پدرشوهری صدا میکرد بیاید ناهار یخ کرد نویدم با عصبانیت میگفت شما بخورید ما بعدا میایم! وقتی از اتاق اومدیم بیرون همه متعجب نگاهمون میکردن ولی نه من نه شووری بروی خودمون نیاوردیمو با اینکه بحثمون بی نتیجه مونده بود ولی با هم خوب رفتار میکردیم کلاعادت منو نوید اینه اگه دعواهم کنیم فقط واسه همون دقیقه ست و اصلا قهر تو کارمون نیست و ۱ دقیقه بعدش باهم خیلی مهربون رفتار میکنم حتی اگه مشکلمون حل نشده باشه!(خدا رو شکر)  خییییلی دلم واسه نویدی میسوخت چون واقعا نمی دونست باید چیکار کنه! ناراحت میشد عصبانی میشد غصه میخورد ولی فایده ای نداشت من نمیخواستم بهش بگم چمه! احساس میکردم اگه بگم تحقیر میشم خودمو کوچیک میکنم همچین چیزی و مطرح کنم! نه واسه اینکه نوید به حرفم بی توجهی میکنه ها نه واسه اینکه حقیقت اینه که این موضوع آزارم میده و برام شده یه نقطه ضعف و من نمیخوام نقطه ضعف داشته باشم.به خاطر اینکه گریه نکنم و نویدی و حرص ندم روی انگشت اشارمو یه جوری گاز گرفتم که ۲ روز به شدت دردمیکرد و باد کرده بود و قرمز شده بود! وقتی نویدی دید کلی غصه خوردو ماساژش داد و بوسش کرد که خیییلی درد میگرفت ولی سعی میکردم بروی خودم نیارم! وقتیم مامان نوید ازم پرسید انگشتت چی شده گفتم نمیدونم فک کنم پشه نیش زده ولی خیییلی عجیبه که اینقد باد کرده! (پشهه دندونای تیزی داشته) تصمیم گرفتم چند وقت از نوید دور باشم تا دوباره حالم بهتر بشه ! با این حالی که دوریه نوید خیلی برام سخته! از ۱شنبه تا شنبه ی هفته ی بعد نویدمو نمیبینم! الهی بگردم واسه عشقم که چقد ابراز دلتنگی کرد و بهم اصرار کرد که باهاش آخر هفته رو برو خونشون ولی گفتم نمیام البته با مهربونی و سعی کردم نفهمه که به این دوری راضیم!

من هروقت مشکلی دارم خیییلی توی خودم فرو میرم این منو لو میده چون همیشه دختر پر شوری هستم و سربه سر  نوید میذارم تا ناراحت میشم میفهمه!

به نظر شما چیکار کنم؟! مشکلمو بهش بگم؟ یا بذارم زمان حلش کنه! فقط ترسم از این که زمان این حس و ازبین نبره! ببخشید که بیشتر توضیح ندادم!

مواظب خودتون باشید و برام دعا کنید!

عید+ سر سنگینی!!!

سلام خانما و آقایان محترم! بله من بالاخره قدم رنجه کرده و تشریف آوردم نمیدونم چرا اصلا حس اومدن نبود!

عیداتون مبارک البته با تاخیر عیدیا هم مبارک!!! من که هیچی عیدی نگرفتم تعجب نکنید خانواده ی همسری منو پیچوندن و ما که عیدی دادن به عروسی که تو دوران عقده رو بسیار مهم میدونیم بسیار جلوی خانوادمون ضایع شدیم! پارسال عید قربان بله بورون ما بود یعنی من و نوید رسما مال هم شدیم! ما تصمیم گرفتیم با خواهریمینا شام بریم بیرون و از این برنامه ها که خراب شد به دلایلی و بسیییییییار روز بدی بود! بیخیال! روز عید هم خودمون زنگ زدیم به خانواده ی شووری و عیدو تبریک گفتیمو عرض ادب کردیم. شبم نامزدی دعوت داشتیم که رفتیم ,عروس و برده بودن همون آرایشگاهی که من واسه نامزدیم رفته بودم ولی انصافا منو خیییییلی بهتر درست کرده بود! http://ownnote.persiangig.com/SMile./98.gif

امسال عید غدیر جالبی داشتیم ما تا حالا تو فامیل سید نداشتیم که بهش سر بزنیم ولی شووریه من سیده! از روز قبل رفتیم خونه ی مادر شووری از صب عید یه سره براشون مهمون میومد خیییییلی خوش گذشت البته خسته هم شدیم ولی من شلوغی رودوست دارم. پدر شووری دبیر ورزشه از مدرسه همکارا و بچه ها اومدن اونجا واسه تبریک عیدخیلی صحنه ی جالبی بود یه عالمه بچه مدرسه ای! تازه یه سرودم خوندن و کلی ما کیف کردیم!

صبح عیدم راه افتادیم سمت خونه ی ما بالاخره خونه ی نویدو تحویل دادن البته من هنوز نرفتم خونشو ببینم! بنابراین مامان باباشم باهامون اومدن تا برن خونه رو بچینن کلی وسایل آوردیم کلی هم باید بخرن! در هر صورت خدا رو شکر که بالاخره خونه رو تحویل دادن! smile emoticon kolobok

خواهر شوهری از کیش برام یه بلوز سوغاتی آورده دستش درد نکنه مادر شوهریم یه بلوز بهم داد! پدر شوهریم 10 تومن به عنوان تبرک!

خدا میدونه که عیدی و این چیزا اصلا برام اهمیتی نداره و همین که خانواده ی شووری خوبن برام کافیه فقط جلوی خانوادم خجالت میکشم مخصوصا که من 3تا خواهر دارم که همه ازدواج کردن و همیشه بهترین عیدی ها رو براشون می آوردن دیگه چه میشه کرد!

روز عید غدیر عکسای نامزدیمو برده بودم خونه ی مادر شووری که همه ی فامیلاشون دیدن و خییییییییلی خوششون اومد و یه سره تعریف میکردن. مادر شووری و خواهر شووریم یه سره وان یکاد میخوندن به من فوت میکردن میگفتن عروسمون چشم نخوره! مژهو من کلی میذوقیدم!

آخی من بعضی وقتا دلم میخواد لپ پدر شوهریو بکشم اینقد که دوسش دارم خیییییییییییلی عسله به نظر من که جاش وسطه بهشته اینقده که آدم خوبیه! تو خونه که یه سره کار میکنه تا این حد که هر چی از مادر شوهری میپرسم میگه من نمیدونم از باباجون بپرس! whistlingاونقد دوسش دارم که هی به نوید میگم کاشکی من زن بابات بودم! الان دیگه نوید به باباش حسادت میکنه و رقیب عشقیه نوید باباشه! عجب خوش شانسی بوده این مادر شوهر من که مرد به این باحالی و خوش اخلاقی تور کرده!چشمش نکنم یه موقه! تازه مادر شوهری 5 سال از پدر شوهری بزرگتره! خواهر شوهریم 1سال و نیم از شوهرش بزرگتره فقط من تو خانوادشون از شوهری کوچیکترم!( البته فقط 3 ماه)whistling یه بار پدر شوهری بوتای منو واکس زده بود! من خیلی شرمنده شدم و البته بازم عاشق! خلاصه که مادر شوهری نمیدونه که رقیب داره اونم چه رقیبی عروسش!!!!!

جمعه مامانم پسرخالمو پاگشا کرده بود تقریبا براشون عروسی گرفته بود البته من و خاهرانم بسیاری از خرجایی که مامانم در نظر گرفته بودو حذف کردیم! والا چه معنی داره کلا!!!!کلا که این چند روزه من بسیار کار کرده ام!

پی نوشت: 2 روزیه با نوید خییییلی سر سنگین رفتار میکنم! ازش یکم دلگیرم! فعلا قصد ندارم برم خونشو ببینم! ولی پیشی کوچولو بدون خیییلی دوست دارم! حتی وقتی خیییلی سرد باهات برخورد میکنم! ولی بدون حقته! الهی بگردم که هی بهم میگه چرا اینقد سرد شدی!؟ خب دیگه تا دوباره پسر خوبی نشی همینه که هست!

بعدا نوشت: من آن گلبرگ مغرورم که میمیرم ز بی آبی

                                                             ولی با خفت و خواری پی شبنم نمیگردم!!!

این شعرو واسه نوید smsکردم سریع زنگ زد که تو رو خدا چی شده و ... بعد پاشد اومد خونمون کلی مسخره بازی درآورد که دیگه من نتونستم به قیافه گرفتنم ادامه بدمو زدم زیر خنده! هی بهم میگه این شعرا مال رو دیوارای زندانه! کلی هم ادا در آورد! از اینکه این مدلی فضا رو یکم به نفع خودش عوض کرد خوشم اومد ولی همچنان قیافه خواهیم گرفت!!!