خاطرات من و شووری

خونه اونجاست که صداته پر عطرنفساته جایی که رو در و دیوار همه جا نقش اون چشاته

خاطرات من و شووری

خونه اونجاست که صداته پر عطرنفساته جایی که رو در و دیوار همه جا نقش اون چشاته

خاطرات روزای قبل عروسی....

سلام به دوستای گل خودم که کلی دلم براشون تنگ شده....
حال و احوالتون چطوره؟ خوب و خوش باشید الهی....
می خوام از روزای قبل عروسی که براتون تعریف نکردم به ترتیب تعریف کنم و می رم جلو تا بتونم همه ی خاطره هامو ثبت کنم بعدم یه پست پر از عکس میذارم.... البته بگم که من هنوز اینترنت ندارم.....(الان از خونه ی خواهر شوهرم آپ کردم)
-روزای قبل از عروسی همونطور که گفته بودم یه استرس بزرگ داشتم که نکنه پدرشوهر خواهرام از دنیا بره و یه ضدحال بزرگ باشه....البته عروسیه ما بهم نمی خورد ولی خیییلی بد میشد میدونید که چی میگم.... دلمم خیییلی برای اون بنده خدا می سوخت خلاصه که دنیای عجیبی داریم که اون روزا سعی میکردم فقط یه بعدی باشم و به عروسی فکر کنم..
یکشنبه 22 آبان .... بالاخره من یه عالمه لباس واسه خودم و نوید و یه عالمه بدلیجات ست هر لباس واسه خودم جمع کردم و رفتیم دنبال خواهر سومیم و راهیه آتلیه شدیم واسه عکس اسپرت .... خواهرم واقعا کمکم کرد توی هر عکس موهامو که فقط صاف اتو کرده بودم و یه مدلی درست میکرد که متفاوت باشه خیلی تند تند هم برامون لباس آماده میکرد و خلاصه که حدود 3 ساعت عکس میگرفتیم بعدم همون روز یکی از عکسای اسپرتمون و انتخاب کردیم که توی سایز 50×70 بزنه روی تخته شاسی تا روز عروسی بذاریم کنار جایگاه عروس دوماد... (به دوستایی که میخوان عروسی کنن پیشنهاد میکنم این کار و بکنید همه ی مهمونای ما خیلی از ایده ی ما خوششون اومده بود)بعدم توی یه ترافیک خیلی سنگین موندیم و من با خودم خوشحالی میکردم که روز عروسی قراره بریم یه شعبه ی دیگه ی عکاسمون (2 تا شعبه داشت آتلیه ی ما قرار بود عکس اسپرت و تو شعبه ی مهرآباد بندازیم و عکسای عروسی رو تو شعبه ی ونک) و توی ترافیک نمی مونیم... بعدم اومدیم خونه ی عشق و شروع کردیم به جابجایی لباسا و انجام خورده کارایی که مونده بود و انگار تمومی نداشت....
دوشنبه 23 آبان.... صبح همسری من و برد آرایشگاه وقت داشتم واسه هایلایت موهام.... از ساعت 10 تا ساعت 3 کارم طول کشید ولی خب می ارزید موهام خییلی خوشگل شد... مدیر آرایشگاه که قبلا گفتم آشنامون بود اومد و باهام خوش و بش کرد و و کلی تحویلم گرفتن و ازم پول نگرفتن و گفتن روز عروسی تسویه میکنی ... خلاصه که شووری اومد دنبالم و یه راست رفتیم سمت تالار عروسیمون آخه دایی من با رییس اونجا آشنا بود قبلا گفته بودم که برامون تخفیف گرفته بود و ما هم رفتیم و گل آرایی کل تالار و سفارش  دادیم که برامون رایگان انجام دادن و اینکه جایگاه عروس دومادم قرار شدبرامون تزیین کنن ...
(راستشو بخواید همه ی فامیلامون واسه عروسیه ما سنگ تموم گذاشتن و من پیش خانواده ی شوهرم حسابی سربلند شدم چون تقریبا تو هر جایی آشنا داشتیم و حسابی تحویلمون میگرفتن...خب سر مراسمم جلوی خانواده ی شوهرم خیلی خوشجال شدم )
سه شنبه 24 آبان... روز عید بود و پدر شوهرمینا اومده بودن تهران و چون سید هستن مامانم اونا رو واسه شام دعوت کرد خونمون ... منم داشتم کارای مونده رو انجام میدادم  و سیب زمینی و پیاز رو توی تور میپیچیدم و از این جور کارا ... شب که اومدن از موهای من تعریف کردن و بعدم یکم آلبوم عکس بچگیای من و دیدیم و وقتی مادر شوهرم گفت که دیگه شمارشه معکوسه که خونه ی پدری هستی نتونستم خودمو کنترل کنم و گریه افتادم و مامانمم اشکاش میومد و خلاصه خواهر شوهر با شوخیاش سعی کرد منو بخندونه و جو عوض شه.... خلاصه که اونشب پدر شوهرم به من 50 تومن عیدی داد و بعدم کادوهای سرعقدشون و زودتر دادن تا مامان من بیاره توی تالار پدرشوهر و مادرشوهر ما رو مکه ثبت نام کرده بودن که واقعا خوشحال شدم بهترین کادوی ممکن بود و خواهرشوهرم  برامون بلیط کیش گرفته بود که 30 آبان تاریخ پروازش بود....

چهارشنبه 25 آبان....صبح رفتم آرایشگاه اول کار فرنچ ناخنامو انجام دادم و بعدم رفتم اپیلاسیون بعد از اون هم صورتم رو شیو کردم و در آخر هم ابرو که خود آرایشگرم انجام داد و قرار شد فرداش ساعت 8 سالن باشم تا 12 آماده بشم ...آژانس گرفتم و برگشتم خونه... نوید شدیدا استرس داشت و اخلاقش مث همیشه خوب نبود ولی خب من سعی کردم درکش کنم مخصوصا که میدیدم کلی کار روی سرش ریخته ... شب با مامانمینا رفتیم خونه ی عشق تا وسایل تزیین شده ی یخچال و بچینیم بعدم ساعت 1 شب بود که برگشتیم خونه که یکی از دوستای خوب وبلاگیم بهم زنگ زد و باهاش صحبت کردم و خیلی خوشحال شدم که بیادمه... وقتی رسیدم خونه سعی کردم زود بخوابم تا فردا قیافم خسته نباشه.....

خب دوست جونیا پست عروسی رو هم مینویسم تا توی یه فرصت که اینترنت داشتم آپ کنم .... امروز کلی از وبلاگا رو خوندمولی نتونستم نظر بذارم ولی خوشحالم که از حالتون با خبر شدم... دوستون دارم....بوووووس


من یه تازه عروسم....

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام به دوستای گل گل خودم.......

واااااای بچه ها یه عالمه تعریف دارم ,دارم میترکم میخوام بیام زودی براتون تعریف کنم ولی ما هنوزاینترنت نداریم تو خونمون کلا از امکانات به دوریم.... گفتن تا 2 هفته ی دیگه اون وایمکس که روی تی وی مون بود و بهمون میدن به محضه اینکه اکی بشه اولین کار اینه که یه پست طولانی بذارم بعد بیام وب دوست جونیام که شدیدا دلم براشون تنگ شده و بعدم کامنتای دوستای خوشگلمو تایید کنم....

یه 3 روزی کیش بودم رفته بودیم ماه عسل ... امیدوار بودم بعدش بتونم بیام نت ولی نشد از توی هتلم چندباری خواستم پست بذارم ولی هر بار یه چیزی میشد که نشد.....

الان خونه ی مامانمینام و از اتاق خودم دارم پست میذارم آخی چقد تند تند دلم واسه مامانمینا و خونمون تنگ میشه.....

خدا رو 100 هزار مرتبه شکر میکنم که همه چی عالی بود و به صورت کلی بگم که آرایشم خیلی خوب بود شیک و قشنگ همه خیییلی تعریف کردن بقیه چیزا رو میام مفصل تعریف میکنم از همه ی دوستای خوشگلمم که واسم آرزوی خوشبختی کردن و روز عروسیم برام دعا کردن خیییییلی ممنونم دوست دارم بیام روی ماهتون و ببوسم....

سعی میکنم زودی بیام فعلا باید برم که خیییییلی پر مشغله ام این روزا....