خاطرات من و شووری

خونه اونجاست که صداته پر عطرنفساته جایی که رو در و دیوار همه جا نقش اون چشاته

خاطرات من و شووری

خونه اونجاست که صداته پر عطرنفساته جایی که رو در و دیوار همه جا نقش اون چشاته

درددل...

امروز حسابی دلم گرفته ... نمی دونم چه جوری توصیف کنم از دست یه سری از آدمای دور و برم حسابی دلگیرم...

متاسفانه یه بنده خدایی تو این مدت حسابی خودش و نشون داد اما بگم که با این حال که حسابی حرص خوردم و ناراحتی کشیدم ولی از این خوشحالم که طرف و شناختم بعید میدونم دیگه من یا خواهرام بتونیم این بنده خدا رو تحویل بگیریم بدترین کارای ممکن و با ما کرده وقتی واسه نوید تعریف میکردم واقعا تعجب کرده بود مخصوصا با شاهکار آخرش که باعث شد تموم کارای گذشتش هم زنده بشه... شووری ازم خواست که جدا با این همه بی احترامی برخورد کنم .... واگذارش میکنم به خدا همیشه سعی میکنم کسایی که بهم بدی میکنن و ببخشم ولی این بار این طرف حسابی ما رو احمق فرض کرده خوبیای ما رو به خودش رو حساب حماقت ما گذاشته..

خوبی که از حد بگذرد نادان خیال کج کند.... واقعا باید این جمله رو آب طلا بگیرم بزنم تو خونمون !

پی نوشت: اگه فک کردید من پاگشا شدم سخت در اشتباهید .... نمی دونم شاید خانواده ی شوهرم فک میکنن توقعم زیاده... ولی اصلا دیگه اعصابم کشش نداره که بخوام به این موضوع هم فک کنم.... خانوادم به روم نمیارن منم مث خیلی چیزای دیگه باید بریزم تو خودم...

پی نوشت2: با تمام وجودم آرزو میکردم که اسممون واسه لا.تاری در بیاد و از ایران بریم تا از خیلی چیزا راحت بشیم اونجا دیگه فقط من و نویدیم و کسی نمیتونه حرصمون بده...ولی دیشب چک کردیم متاسفانه اسممون در نیومده بود... 3 تا از دایی هام اونجان خیلی امید داشتم ولی دیگه از دست رفت....

ببخشید که مث پیرزنا تو این پست فقط غر زدم... رابطم با نوید عالیه و هر روز بیشتر از قبل عاشق هم میشیم و دیگه نمی تونم حتی چند دقیقه نبودش و تحمل کنم... دلم نمی خواست واسه شووری درد دل کنم تا غصه بخوره واسه همین اومدم واسه شماها نوشتم....

پاگشایی....

سلام به دوست جونیام چون از خونه خواهرم کانتکت شدم مجبورم کوتاه بنویسم فقط اومدم اعلام موجودیت کنم... می دونید دیگه تصمیم گرفتیم اینترنتمون و خونه ی مامانمینا راه اندازی کنیم تا وقتی میریم اونجا حداقل از این تکنولوژی بهره ببریم...

خدا رو شکر میکنم همه چی خوب و عاالیه زندگیم با نوید و خیلی دوست دارم و خوشحالم که تا این حد عاشق مرد زندگیمم و اونم عاشق منه تو زندگیمون مشکل زیاد داریم ولی به لطف خدا و عشقی که بینمونه خیلی چیزا به چشمم نمیاد....

الان فقط یه مشکل خنده دار دارم و اون چیزی نیسعت جز پاگشایی... تعجب نکنید بله پاگشایی این مساله ای که واسه ی همه عروسا فقط تفریح به حساب میاد واسه من شده غصه ... نمی دونم چرا مادر شوهر و خواهرشوهرم نمی خوان منو پاگشا کنن... واسم خیلی ناراحت کنندست تو خانواده ی ما این مساله خیلی مهمه... دلم نمی خواد خانواده ی شوهرم و ناراحت کنم و از طرفی هم روی اونو ندارم که ازشون بخوام منو پاگشا کنن هیچی به ذهنم نمیرسه راهنماییم کنید که چیکار کنم... تازه من انتظار ندارم کل خانوادم و دعوت کنن فقط مامان بابام فک نمیکنم خواسته ی زیادی باشه این روزا خیلی به این مساله فک میکنم... خواهرام می خواستن واسه پاگشایی من کل خانواده ی شوهرم و دعوت کنن ولی من نذاشتم گفتم اونوقت اوا هم انتظار دارن خانواده ی شوهر من تو پاگشایی ها دعوتشون کنن که میدونم همچین اتفاقی نمی افته...خیلی برام سخته چیزی که همه خیلی راحت براشون پیش میاد واسه من اینقدر مایه ی غصه خوردن باشه... دعا کنید زودتر دعوتم کنن تا جلوی خانوادم شرمنده نشم....

بهم بگید چه مدلی بهشون رسممون و بگم تا ناراحت نشن و خودمم ضایع نکرده باشم...

دوست دارم خیلی بیشتر بنویسم ولی مثلا اومدم مهمونی و باید برم...

به همتون سر میزنم ولی نمیتونم کامنت بذارم هروقتم بتونم آپ میکنم...