خاطرات من و شووری

خونه اونجاست که صداته پر عطرنفساته جایی که رو در و دیوار همه جا نقش اون چشاته

خاطرات من و شووری

خونه اونجاست که صداته پر عطرنفساته جایی که رو در و دیوار همه جا نقش اون چشاته

درددل....

 سلام به همه ی دوستای مهربونم.... آخ که من چقدر دلم واسه اینجا تنگ شده بود.... زیاد نمی تونستم بیام نت و به شماها سر بزنم .....

الان من تنها خونه ام و برقم نداریم خوبه لپ تاپ شارژداشت که من بتونم بنویسم و یه ذره سرگرم بشم.... خییلی زیاد دلم گرفته میخوام یه ذره درددل  کنم این چند وقته خیلی اتفاقای خوب افتاده ولی من وقت نداشتم بنویسمشون ولی الان میخوام درد دل کنم تا سبک بشم.... امروز خونه ی خواهرمینا بودیم از دیشب باهم بودیم یه سره گفتیم و خندیدیم و حسابی خوش گذشت ظهرم نوید اومد اونجا میخواستیم عصر باهم بریم بیرون و بعدش شب دوباره بیایم خونه خواهرم این برناممون بود ظهر با خواهرمینا نشسته بودیم حرف میزدیم که یهو حرف  کشیده شد به عروسیه ما واینکه چرا ما عروسی نمیکنیم واای از بغض داشتم خفه میشدم خییلی حالم بد شده بود آخه من چیکار کنم مگه دست منه مگه میتونم برم به اونا بگم که واسه من عروسی بگیرید!

وقتی با نوید دوست بودیم  نوید خییلی اصرار میکرد که زودتر نامزد کنیم و من همیشه بهش میگفتم که الان وقتش نیست تا اینکه ما به ترم آخر رسیدیم نوید میگفت دیگه وقتشه ولی من باز میدونستم که وقتش نیست ولی از پس نوید برنمی اومدم میدونستنم که تو خانواده ی ما نامزدیه طولانی بی معنیه میدونستم که خیلی اذیت میشیم و اینا رو برای نوید توضیح میدادم ولی کو گوش شنوا؟!!! دائما اصرار میکردو میگفت همه چی رو درست میکنه ولی الان اونی که زیر فشار دوجانبه است منم! خیلی روم فشار هست هم فکر اینکه نکنه نوید خیلی به مشکلات فکرکنه و خودش رو اذیت بکنه و هم بقیه ی مسائل....

 خیلی سخته که تو موقعیتی باشی که کاری از دستت برنیاد و تو از قبل این موقعیت و پیش بینی کرده باشی ولی حرفت پیش نرفته باشه.... میدونید خیلی غصه میخورم به این فکر میکنم که نکنه نویدم احترامش و تو خانواده ی ما از دست بده.... خیییلی بریدم... تو این دوران خیلی چیزا شنیدم و خیلی کارا کردم ولی نباید اینقدر طولانی میشد وقتی میبینم خانواده ی نوید زیاد به فکر نیستن اعصابم بهم میریزه نمیخوام عجله نشون بدم که بهونه دستشون بیفته و بخوان مراسمم و ماست مالی کنن! امروز به نوید گفتم بیا برناممون و عوض کنیم بیا کمتر همدیگه رو ببینیم گفتم بذار خانواده هامون بفهمن داریم عذاب میکشیم بذار به فکرمون باشن بچم داغون شده بود وقتی اینا رو بهش میگفتم ولی همه رو گفتم اخه من دیگه کم آوردم من خیلی کمال گرا بودم واقعا به عالی ترین چیزا فک میکردم ولی فعلا....

خیلی ناراحت میشم از رفتارای اطرافیانم هیییییییییییییچ کس به این فک نمیکنه که من چه عذابی میکشم.... هراز گاهی احساسم و به نوید از دست میدم چون اون و مسبب سختی های الانم میدونم و این مسئله هم آزارم میده از خانواده ی شوهرم بدم میاد که  شرایط فعلیه ما اینه از خانواده ی خودم دلگیر میشم به خدا گلایه میکنم!   آخخخخخخخخخخ من چقدر خسته ام.....

از اینکه مامان نوید میشینه دردودلای جهت دار واسه من میکنه و میگه که اینارو به بچه هاش نمیگه چون غصه میخورن (پس من چی من آدم نیستم که غصه نخورم) منظورم از جهت دار اینه که مثلا راجع به مسائل مالی حرف میزنه خب من چیکار کنم؟!!!!

از اینکه وقتی جایی میرم مهمونی به این فکر میکنم که کاش من خونه ی خودم بودم تا میتونستم واسه جبران دعوتشون کنم نکنه مازیاد داریم میریم خونه ی فلانی نکنه آدمای آویزونی به چشم بیایم آخ به خدا به چیزای عجیب غریبی فکر میکنم....

فکرم خیلی خسته است ! بعد از این همه نامزد بودن تازه مامان نوید دم از این میزنه که نمیتونن خونه بخرن و احتمالا باید خونه رهن کنیم وااای خدا آخه بعد از این همه وقت بیام بگم خانواده ی شوهرم میخوان منو بفرستن تو خونه ی رهنی من همه ی خواهرام رفتن تو خونه ی خودشون....آخه با خودشون فکرنمیکنن که بابای من رو چه حساب به اینا دختر داده نوید که کار درست حسابی نداره مامانش روز اول گفت براش خونه میخریم و ساپورتش میکنیم حالا چرا میخواد بزنه زیر قولش! میگه عروسیتون و تو همون سالن نامزدیتون میگیریم!!!!! ما نامزدیه خوبی گرفتیم ولی سالن مناسب نامزدی و مهمونای نامزدی بود یعنی به درد عروسی که مهموناش زیاده نمی خورد من فقط حرص میخورم و هیچی نمیگم.... ما واسه نامزدی 3 مدل غذا دادیم حالا من دارم سکته میکنم که اینا میخوان چیکار کنن! یه قضیه رو یادم تعریف کنم ... یه روز مامان بابای نوید اومده بودن تهران خونه ی نوید ؛ که نوید اومد خونه ی ما و به من گفت پاشو بریم اون آینه شمعدونی که دوست داری و بخریم منم کلی ذوق کردم و متاسفانه جدی گرفتم رفتم و دیدیم که اونی که من پسندیدم شمعدون نداره قرار بود وقتی اوکی شد نوید بره دنبال مامان باباش بیارتشون! وقتی دیدیم اینجوری شد گفتم حالایه روز دیگه میریم ابوسعید اونجا شمعدون میپسندم بعد میام این آینه کنسول و میخرم ! چند روز بعد با نوید رفتیم ابوسعید البته من خواستم که بریم!! خیییلی روز مزخرفی بود با نوید دعوام شد خیلی شدید واسه اولین بار بود که تو خیابون تقریبا باصدای بلند داد میزدم و گریه میکردم و حال نویدم بهتر از من نبود!اونروز با خودم عهد کردم که واسه خرید آینه شمعدون نرم نوید که میدونه من کدوم و پسندیدم من واسه خریدش نخواهم رفت! و نکته ی جالب اینکه از اونروز تا حالا دیگه هیچ حرفی از خرید آینه شمعدون نشده من احساس میکنم به شدت مسخره شدم تو این قضیه و امروزهم خواهرام این مساله رو پیش کشیدن من دیگه نمیتونستم اونجا بمونم و با نوید باهم رفتیم پارک بعد نوید من و گذاشت خونه و خودش رفت خونه ی خودش..... حالم بد گرفته شده احساس میکنم خیییلی شکست خوردم من شاگرد ممتاز مدرسه با رتبه ی خوب تو کنکور به خاطر فکر مشغولم نمیتونم درس بخونم و حسابی عقب افتادم و اعتماد به نفس بالام تو تحصیل و از دست دادم... من زندگیم از مسیر خوبی که داشت طی میکرد خارج شد باید دوباره به روال خوب قبلی برش گردونم ولی خیییییییییییییییلی موانع جلوی پامه .....دعام کنید.

نظرات 43 + ارسال نظر
شادی چهارشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:35 ب.ظ http://wordsofshadi.blogsky.com

رها دعا می کنم بهترین ها برات اتفاق بیفته.
رها جونم... من هم شرایطم عین خودته. وقتی نوشته ت رو خوندن هر لحظه خودم رو بیشتر به تو شبیه می دیدم. می گن خدا با عاشق هاست.
امیدوارم موفق باشی و خوشبخت و همه ی مشکلاتت حل شه

پانته آ چهارشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:16 ب.ظ http://yehamsardaram.blogsky.com

نگران نباش عزیزم
تو که اینقدر توانایی داری حتما می تونی درستش کنی ...

نازنین پنج‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:41 ق.ظ http://boosehayeto.blogfa.com

عزیزم آخه چرا انقدر خودتو حرص می دی؟؟به خودت بقبولون اینها همش می گذره و تو فقط می تونی یکم بهترش کنی...عزیزم اینها می گذره اما اونی که می مونه رابطه و شوهرته...این روزها و تو همین شلوغیهای عروسیه که زن تو ذهن مردش جا می افته.... می دونم هر دختری بهترینها رو واسه شب عروسیش می خواد اما تو زرنگی کن و از تجربیات یکی مثل من که این راه ها رو رفته درس بگیر...نذار یک عمر پشیمون بشی....واسه این چیزها هر چقدر وسواس بخرج بدی کمتر راضی می شی....

سودا پنج‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:58 ق.ظ http://www.anatork.blogfa.com

عزیز دلم غصه نخور چون عین و دقیقاً عین زندگی تو رو خواهرم داره الان وارد سومین سال نامزدیشون شدن
البته با یه پدر و مادر کاملاً بیخیال
ولی اشتباه ما هم این بود که از اول به فکر نبودیم
ولی الان همه خواهر و برادرا دست به دست هم دادیم و قرار اساسی کمکشون کنیم
نازنینم غصه نخور خدا بزرگه

نفیسه پنج‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 04:03 ب.ظ http://z-shirin.blogfa.com

وقتی نوشته هات رو میخوندم، دقیقا حال پارسال من بود
نمیدونم چرا خانواده داماد اینقدر به عروسی بی توجهن من که تا شب عروسی روانی شدم از بس حرص خوردم و به خاطر اینکه عروسی زودتر انجام بشه تقریبا از همه خواسته هام گذشتم و هیچ چیز مطابق میل من بود البته حق اعتراض هم نداشتم
امیدوارم مشکل شما هرچه زودتر و به بهترین شکل حل بشه
خوش باشی خانومی

مانا پنج‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 04:36 ب.ظ http://lifeeandlovee.persianblog.ir

سلام عزیزم..ممنون که اومدی پیشم...

نیلوفر پنج‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 05:57 ب.ظ http://Nilo0ofar.mihanblog.com

عزیزدلم توفعات مالی و چشم هم چشمی رو بی خیال
مهم اینه که تو و نوید باهم باشین
زیاد خودتو با خواهرات مقایسه نکن
خونه اجاره ای و عروسی ساده هم میتونه خوشبختت کنه خانومی
سعی کن شرایطو آسون کنی که زودتر بتونین برین زیر یه سقف
نامزدی طولانی دلخوری میاره!!

hamkhone پنج‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 07:31 ب.ظ http://hamkhone.blogsky.com/

salam azizam
elaaahi ta hodudi mifamamet azizam vali khob kami sabr dashte bash bezar shayad zaman halesh kard midunam shayad man chon kuchikam azat nemidunam sharayeteto vali khodeto aziat nakon.
say kon fekreto mashghul nakoni o tamarkozet ru darsa bashe.
manam vasat doa mikonam ishala hame chi hal mishe
omidet be khoda bashe duste khubam

شادی جمعه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:37 ب.ظ http://wordsofshadi.blogsky.com

سلام رها جونم. مثه این که سرت خیلی شلوغه. خدا کنه همه چیز به کامت باشه
رها جونم... بهت گفته بودم شرایطم خیلی شبیه شرایط توهه... دیشب تمام آرشیو وبلاگت رو خوندم و لذت بردم. وبلاگت رو به دوستم معرفی کردم. اون هم وبلاگت رو خونده بود و می گفت چه زندگی قشنگی دارن نوید و رها... خدا کنه زندگی ما هم به همین قشنگی باشه.
رها برات آرزوی موفقیت دارم... می دونم این روزها خیلی سختی می کشی... اما مطمئنم روزی می رسه که به زندگی یی که برای آجر آجر ساختنش از جون و دل مایه گذاشتی؛ حسابی می بالی.

یاسی جمعه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:13 ب.ظ http://rozhayeyasi.blogsky.com

رها جون به نظرمن هیچ وقت سرهمسرت دادنزن حتی اگه اونم دادزدسرت توسکوت کن .اگه مادرشوهرت ایناواقعاازنظرمالی مشکلی ندارن ودارن گدابازی درمیارن خوب کوتاه نیا بامهربونی بانویدصحبت کن وقانعش کن

نازیلا شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:09 ق.ظ http://kheshegomshodeam.persianblog.ir

رها جون چرا ناراحتی عزیزم من ۳ سال نامزد بودم تو خونواده ما هم رسم نبود این نامزدی طولانی ژس اگه شوهرت رو دوست داری خودتو ناراحت نکن

جوجوهه شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:41 ب.ظ http://shimbil.blogfa.com

عزیزم خوب درکت میکنم ...شرایطت مشابهه منه
منم دوران عقدم داره طولانی میشه در صورتی که تو خانواده ما رسم نیست نامزدی طولانی مدت داشته باشن.
خانواده علی کوچولو هم اول میگفتن واسش خونه میخریم ماشین میخریم پسرمونو ساپورت میکنیم...
اما بعد دیگه حرفی از قولایی که دادن نشد.
یکسال از عقد ما گذشت اما هیچ خبری از وعده وعیداشون نشد تا اینکه خودمون تصمیم گرفتیم دست به کار بشیم با پس اندازمون و وام ازدواج و یه مقداری قرض کردن از بابام یه ۴۰۵خریدیم که اعتراض خانواده علی کوچولو بلند شد که ماشین واجب نیست...اما به روی خودمون نیاوردیمو خریدیمش و الانم علی کوچولو داره کم کم اقساطشو میده
واسه خونه هم که کم کم داشتن بیخیال میشدن که از بابام خواستم قاطعانه باهاشون حرف بزنه و تکلیف خونمون روشن بشه ...درسته ما میریم تو خونه خودمون اما خودمون باید قسطاشو بدیم
بعضی وقتا کوتاه اومدن به ضرر آدم تموم میشه من خیلی جلوی این خانواده کوتاه اومدم اما وقتی دیدم میخوان همه چیزو ماست مالی کنن منم جلوشون واستادم...این دوره زمونه شوهر آدم باید پولدار باشه و دستش تو جیب خودش باشه وگرنه الانا دیگه خانواده پسرا وظیفه خودشون نمیدونن که پسراشونو راه بندازن
خیلی حرف زدم رها جونم اما امیدوارم زود زود بیای و بگی عروسیته عزیزم

یسنا شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:55 ب.ظ http://akharedonia.blogfa.com

ُسلام رهای عزیز امیدوارم از این روزهای به ظاهر سختت درس بگیری منم این روزهای خیلی بد رو گذاشتم احساس تحقیر احساس تلخی احساس سرخوردگی و در کنار یک سری احساس خوب ولی تموم شد و حالا رسیدیم به یک سری احساسات بزرگتر که قابل حل نیستن خودتو و آماده کن واسه مشکلات بزرگتر هرچی مشکلاتت بزرگتر باشن انسان بزرگتری میشی به خاطر تجربیاتی که بدست میاری.

نگین یکشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:02 ق.ظ http://aroos-kocholo.blogsky.com/

عزیز دلم احساستو درک می کنم چون می دونم اگه دوران نامزدی طولانی بشه آدم چقدر اذیت میشه
به نظر من بهترین کار اینه که خونوادت با خونواده نوید صحبت کنند

تربچه یکشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:46 ب.ظ http://torobcham.blogfa.com

سلام
الهی خواهر قربونت بره ناراحت نباش این دقیقا چیزهایی که من کشیدم انگار تمام گذشته ام تکرار شد با خوندن خاطراتت خونواده شوهرمنم خیلی بی تفاوت بودن منم خیلی اذیت شدم راستش از اینه شمعدون بگم که هرگز واسم نخریدن خیلی سخته درکت میکنم اینقدر از خانواده شوهرم ناراحت شدم که الان دلم نمیاد برم دیدنشون ولی گلم من با تجربه میگم منی که تمام این روزها رو گذروندم الان با وجود اون سختی ها بیشتر قدر زندگیم رو میدونم وبا وجود شوهرم اون سختی ها رو فراموش کردم پس ناراحت نباش همه این روزها میگذرن روزهای خوب میان

جنگلی دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:25 ب.ظ http://www.aziz-aghebati2010.blogfa.com

بس که دیوار دلم کوتاه است ، هرکه از کوچه ی تنهایی من می گذرد / به هوای هوسی هم که شده سرکی می کشد و می گذرد

لیلی دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:56 ب.ظ

سلام عزیزم.خوبی؟
خانمی روزت مبارک.مامانم ببوس واین روزو بهشون تبریک بگو.

نانزنین دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:33 ب.ظ http://www.boosehayeto.blogfa.com

سلام گلم.روزت مبارک

سودا سه‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:21 ق.ظ

روزت مبارک

الهام و ایمانش چهارشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:49 ق.ظ http://www.man-to2007.blogfa.com

سلام رعا جون.من خواننده خواموشماین پستتو که خوندم واقعا حرفاتو با بند بند وجودم حس کردم.اخه فکر کردم خیلی مثل خودمی.منو شوهرمم نامزدیم.واقعا حرفات روم تاثیر گذاشتو درکشون کردم چون منم همین مشکلاتو دارمخوشحال میشم بیشتر باهات اشنا شم

زری چهارشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:55 ب.ظ http://myheart-z.mihanblog.com/

دوست عزیز درسته که همه توقع دارند مراسم و خونه و...در شان و حد خودشون وخانوادشون باشه اما گاهی باید توقعات رو پایین آورد. باید سنجید . باید همه جوانب رو سنجید . مراسم و سالن آنچنانی و ... همه فقط برای یک شب هست. باید بسنجیم که مبادا بخاطر همون یک شب که بیشتر به فکر حرف مردم هستیم، زندگی و عشقی رو که برای یک عمر میخواستیم از دست بدیم.

پریسا پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:00 ب.ظ http://www.dastanemehraban.blogfa.com

سلام رها جونبمیرم برات چه شرایط سختی دارییییییی

مسعود شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:06 ب.ظ http://pesarironi1370.blogfa.com

سلام روز خوش . من آپم خوشحال میشم به من سری بزنید . ارادتمند شما مسعود

االهام و ایمانش جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:17 ب.ظ http://www.man-to2007.blogfa.com

سلام رها جون.خواهش میکنم عزیزم.رهای گلم من وبتو لینک کردم.از خونت خوشم اومد.اگه دوست داشتی مارم با اسمامون لینک کن.فداترها جون راستش خواستم رمز بذارم اما گزینه خصوصی نداره کهچکار کنم؟

آیدین گونش جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:37 ب.ظ http://aidingunash.blogfa.com


سلام علیکم

هیچ چیز غیر ممکن نیست

همت از خود طلب و توکل بر خدا کن

بخشش او واسع است

رحمتش همه را شامل است

موفق باشید

الله حافظ
[گل]

نازنین جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:05 ب.ظ http://www.boosehayeto.blogfa.com

عزیزم سلام.چه خوب که یه خبری ازت شد.خوب یه آپ می کردی ببینیم چه خبرا.درچه حالی؟؟؟؟

مانا دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:45 ق.ظ http://4325.blogfa.com

سلام عسیسم
وای چقدر زندگی تو شبیه منه
اصلا غصه نخور گلم
چون مطمئن باش همه چی درست می شه دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره
بعدشم شیرینی زندگی رو وقتی حس می کنی که طعم تلخی رو چشیده باشی منم دقیقا عین تو بودم تو دانشگاه دوست شدیم و ۴ سال باهم بودیم و چه زجر ها که نکشیدیم و خانواده شوهر هم که غیر دردسر واقعا هیچی برامون نداشتن و از هیچ نظر ساپورتمون نکردن و خودمون و خانواده من حمایتمون کردن ولی الان خدا رو شکر همه چی درست شده و ما هم خوشبختیم اصلا ناراحت نباش جوان ها الان همشون همین طورن این دوران شیرین نامزدی دیگه برنمی گرده خرابش نکن که پشیمون می شی .........

رها دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:41 ب.ظ http://newvision88.blogfa.com

اینقدر حاشیه ها زیاد میشه که لذت نامزدیو از آدم میگیره.منم شرایطم مثل توست ولی به خدا باید توکل کرد.....

مسعود دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:13 ب.ظ http://pesarironi1370.blogfa.com

سلام خوبی دوست عزیز . من آپم خوشحال میشم به من سری بزنید . ارادتمند شما مسعود

tala banoo دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:52 ب.ظ http://talavahamsar.blogfa.com

عزیزم خودتو اذیت نکن ،معمولا تا دو نفر نرفتن سر خونه وزندگیشون ازاین مشکلات زیاد دارن حالا هرکسی یه جورش را.ایشالا درست میشه گلم

hamkhone جمعه 20 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:25 ق.ظ http://hamkhone.blogsky.com/

salam raha jun
chetori?
khubi?
kheiliii mamnun ke umadi pishemun va mamnun az nazare zibat.
rasti delam barat tang shodee
key up mikoni?

movazebe khodet bash

مادر سفید برفی شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:09 ق.ظ

ان شاالله همه چی درست بشه و بری سر خونه زندگیت گاهی کمی سر سنگین شدن بد نیست ولی خیلی سخت نگیر...

رها شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:21 ب.ظ http://newvision88.blogfa.com

تو از کجا میدونی من بهتر از توام؟ نمینویسم چون حس نوشتنم نمیاد و خیلی هم فرصتش نیست عزیزم!همسرم تا چند روز دیگه میره سربازی.....و بعد از دوماه ایشالله تکلیفمون روشن میشه

ندا (حرفهای خونه ی ما) یکشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:33 ق.ظ

سلام خانمی
خودتو ناراحت نکن اول ینکه اینو بدون همه خونواده های داماد تا اینکه دست پسرشون یه جا بند شد خیالشون راحت میشه و دیگه به مسائل بعدی اهمیتی نمیدن تو هم سعی کن به نوید فشار نیاری بهتره این موضوه از طریق بزرگترا حل بشه

از اینه شمعدون گفتی اینم تقریبا مشکلی هست همه عروسا ودامادا دارن همیشه باید یه طرف کوتاه بیاد

سودا یکشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:17 ق.ظ

عزیزکم کجایی؟

تربچه یکشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:25 ب.ظ http://torobcham.blogfa.com

سلام رهاااااااااااااااااااایی
چرا اپ نمیکنی
کوجایی
چه خبر

تربچه یکشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:35 ب.ظ http://torobcham.blogfa.com

سلام رهاااااااااااایی
کوجایی
چرا اپ نمیکنی

سایرا چهارشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:36 ق.ظ http://www.2khtari-bename-saira.blogfa.com

رهای من چطوره؟؟؟؟؟؟

خوبی عزیزم؟؟

باز آپ نمیکنی؟؟؟؟

باز باید تهدیدت کنم

شاید حضوری خدمت برسم بزنمت

نازنین پنج‌شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:35 ب.ظ http://www.boosehayeto.blogfa.com

به علت زن ذلیلی مردهای این دوره،داشتن خاصیت زنانگی اکثر مردها و کمبود(نبود)مردهایی مثل حشمت فردوس امسال روز مرد مجددا روز زن اعلام شد.
بزن دست قشنگه روبه افتخار خودمون دوباره روزمون مبارک [چشمک][نیشخند

تینگ تینگ چهارشنبه 1 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:01 ب.ظ http://www.tingting.blogfa.com

سلام عزیرم. ا.ه منم این دوران گذروندم و باید بگم که هنوزم وقتی بهش فکر می کنم عذاب می کشم. حتما؛ حتما؛ حتما؛ به یه مشاور مراجعه کن. و اگه لازم شد روانپزشک. نذار این چیزا عذابت بده.چون می گذره. واقعا می گذره.

خواننده وبلاگ شنبه 4 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:12 ق.ظ

اگه نامزدتو دوست داری به خاطر سالن و غذا و نمی دونم شمعدون آینه زندگیتو به هم نریز . از چشش می افتی . یعنی اگه بری خونه ی رهنی خوشبخت نمی شی !؟ خود دانی

کلبه ی تنهایی من چهارشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:52 ب.ظ

عزیزم منم مثل توام
متأسفانه یه نامزدیه خیلی طولانی ( 4 سال ) به خاطر اصرارای همسر دارم و هنوزم تکلیفمون معلوم نیست !!!!
انشاله زودتر همه جیز حل شه

عاشق کوهستان پنج‌شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 05:30 ب.ظ http://mountain.persianblog.ir

باسلام و عرض ادب

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد