خاطرات من و شووری

خونه اونجاست که صداته پر عطرنفساته جایی که رو در و دیوار همه جا نقش اون چشاته

خاطرات من و شووری

خونه اونجاست که صداته پر عطرنفساته جایی که رو در و دیوار همه جا نقش اون چشاته

بی عنوان....

سلام به همه ی دوستای مهربونم....
شماهام مث من برف دوست دارید؟ من روزای برفی بیخودی خوشحالم ولی بعدش که همه جا یخ میزنه رو دوست ندارم.... خدا رو شکر واسه این نعمت قشنگش که امسال ما رو ازش محروم نکرد...http://ownnote.persiangig.com/Smile.Tosi/aa.gif
بریم سر ادامه ی ماجراهای من....
-یه روز من خونه تنها بودم و قرار بود نوید بیاد پیشم منم تصمیم گرفتم خودم نهار درست کنم تا شووری کلی ذوق زده بشه واسه همین رفتم تو وبلاگ آشپزها(از همین جا از همه ی دوستان گلم تشکر میکنم دست همه گی درد نکنه که غذاهای خوبی میذارید مخصوصا نگین جون که ایده ی این کار رو داد)
خلاصه تصمیم گرفتم سوفله ی سیب زمینی درست کنم که به نظرم اومد راحت باشه خلاصه دست به کار شدم از یه طرف غذا درست میکردمSmiley from millan.net از یه طرف خونه رو مرتب میکردمsmile emoticon kolobok و از یه طرفم به خودم میرسیدمsmile emoticon kolobok که دیگه همه چی خوب باشه وقتی نوید اومد کلی ذوق کرد و خوشحال شد.... موقع نهار من فهمیدم که غذام خراب شده ولی به روی خودم نیاوردم..طفلی نوید با زحمت دو تا لقمه خورد....(نمیدونم چرا خوب نشده بود خب البته من آشپزی بلد نیستم ولی حدس میزنم اگه سیب زمینیش و سرخ کنیم خوشمزه تر میشه... قطعا غذای خوشمزه ایه ولی خب آدم باید آشپزی کرده باشه تا بدونه هرچی و چقد بریزه)منم دیگه کلی نویدی و اذیت کردم و می گفتم دیگه از این به بعد میخوام برات انواع و اقسام سوفله ها رو بپزم سوفله بادمجون سوفله کدو و.... هی بهش میگفتم واسه اثبات عشقت به من باید یه لقمه دیگه بخوری و نوید التماس میکرد که کار دیگه ای بکنه و یه لقمه دیگه نخوره خلاصه کلی خندیدیم... دیگه اون شب نوید گفت نمیخواد شام چیزی درست کنی میریم بیرون....
-نویدی مریض شده بود مامانم براش سوپ درست کرد که ببرم براش خونش طفلی تنهاست دیگه خودش حوصلش نمیگرفت چیزی درست کنه من سوپ و براش بردم و کلی عشقولی شدم باهم
French Kiss... نمیدونم چرا اینقدر جلوی بابام سختمه که بگم میخوام برم خونه نوید نیست تنهاست خیلی سختمه واسه همینم خیلی کم میرم اونجا...
-یه شب مامان بابای نوید اومده بودن خونه ی نوید مامانمم همه رو واسه شام دعوت کرده بود این شد که اونا رو هم دعوت کرد خونمون و من و نوید رفتیم دنبالشون و آوردیمشون . خیلی شب شلوغی بود من 4تا خواهرزاده دارم و 2 تا برادرزاده که خییییییلی شیطونن smile emoticon kolobokخانواده ی نویدم اصلا بچه تو فامیلشون ندارن. مامان بابای نوید این شکلی شده بودن....کلی خندم گرفته بود. ولی در کل شب خوبی بود....
-من از کله پاچه متنفر بودم و اصلا لب نمیزدم یه شب نوید منو برد طباخی ! واسم لقمه درست میکرد و منم عین یه بچه ی خوب خوردم تازه فهمیدم که از کله پاچه بدم نمیاد زبون که خوشمزست بقیه جاهاشم بدک نیست.....
Peppy
-همون شب که رفته بودیم کله پاچه بخوریم نوید یه تیکه رو دنده عقب گرفت که خیلی آروم خورد به یه پراید !من تا دیدم رانندش زنه گفتم نوید خدا به دادمون برسه...( آخه بعضی از خانما چون خسارت و تشخیص نمیدن فک میکنن خیلی اتفاق مهمی افتاده مث مورد ما)آقا یه مادر دختر بودن که کلی شلوغ کرده بودن.. من از ماشین پیاده نشدم و نوید رفت که ببینه چی شده و به دختر گفت من مقصرم! اونقدر ضربه آروم بود که معلوم بود چیزی نشده من دیدم خیییلی طولانی شد ونوید نیومد از ماشین پیاده شدم و دیدم ای بابا اینا اصلا حرف نمیفهمن هی نوید به اینا میگه بابا ماشینتون چیزی نشده که من بخوام بیممو بدم بیاید بریم اینجا به یه صافکار نشون بدیم هر چی خرج داشت من پرداخت میکنم همین الان ( آخه خرجش در حده یه پولیش زدن بود که نهایت 5000تومن میشد) ولی این مادر و دختر یه سره داشتن غر میزدن! من خیلی حرصم دراومد دست نوید و گرفتم و گفتم بیاید بریم همون کاری که گفتی و انجام بدیم دیگه چرا معطل میکنید پس؟! مادر و دختره که انگار منتظر یه جرقه بودن و نوید باهاشون ملایم حرف میزد یهو پریدن به من وسط خیابون شروع کردن جیغ جیغ کردن... من این شکلی شدم اولشتعجب....دختره میگفت :من و اینجوری نبینا من خیلی کولی ام!!!(انگار افتخار داره) منم گفتم : معلومه ازت! احترام خودتون و نگه دارید... کلی بحثمون شد ! نوید طفلی نمیدونست چیکار کنه! من و سوار ماشین میکرد و به خانمه میگفت خانمه من اصلا با شما حرف نزد که شما دخالت کردین خلاصه فیلمی شده بود وسط خیابون! نوید اومد سوار ماشین شد که بریم تا یه صافکاری تا اونجاهم هی قربون صدقه ی من میرفت که اعصاب خودتو خورد نکن مهم نیست! وقتی رسیدیم اونا خودشون خجالت کشیدن ماشین و به صافکار نشون بدن! نویدم شمارشو بهشون داد و گفت اگه ماشین بیشتر از 5000تومن خرج داشت بهم زنگ بزنید! اونا هم گفته بودن خانمتون شلوغ کرد وگرنه ما اصلا نمیخواستیم بیایم پیش صافکار!!!!!!!!! آخه من که اصلا با اونا حرفم نزده بودم که!!!

بعدا نوشت: امروز شهادت امام رضاست. من خیلی امام رضا رو دوست داررم واسه تک تک مشکلات این رابطه از امام رضا کمک خواستم که همیشه حاجتمو داده... ۸.۸.۸۸ هم که محال از خاطر من و نوید بره روز خواستگاری که بر خلاف تصورمون همه چیز به خوبی و خوشی برگزار شد... عاشقتم امام رضا...


نظرات 27 + ارسال نظر
رازقی جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 07:42 ب.ظ http://myamorousdays.blogfa.com

واقعا هم کولی بودن!
به امید خدا بچه ی تو و امید. تا خونواده ی همسریت از این جمع های پربچه اینقدر تعجب نکنن! جالبه دقیقا ما هم همین وضع رو داریم. خونواده ی من به شدت شلوغ و پربچه ان. یه مهمونی برای درجه یک هامون حدودا ۷۰نفر میشن! کلی هم بچه داریم که کلا هم دو گروهند. دخترا میرن یه ور و پسرا یه ور(البته کوچولوها) همشم با هم دعوا میکنن!!!! اونوقت خونواده ی رامین اینا همش دو تا بچه ی کوچولو دارن که اونا هم با هم خواهر و برادرن و خیلی آرومند!

نوید خانمی....
مرسی عزیزم.... ماشالا خدا زیادتون کنه....

نیلوفر شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:50 ق.ظ http://Nilo0ofar.mihanblog.com

دختر خوب تو که اینقده زحمت کشیدی یه غذایی میذاشتی که بلد باشی خب!
به قول تو دختره چه افتخاری میکرده که کولیه!!!!!! با اینجور آدما نباید زیاد کل کل کرد!! الکی دور بر میدارن!!!

فک کردم میتونم درست کنم....
آره واقعا داشت منو میکشت...

مهسا شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:53 ق.ظ http://llvllahsaa.blogfa.com

سلام من اولین باره میام وبلاگتون خیلی جالب بود عزیز دلم زیاد واسه این بی شرما خودتو ناراحت نکن منو اون روز یکی از همینا داشت مینداخت زیر مترو مردم اعصاب روان ندارن دیگه بقول عخشه من بعداً انقد بهش میخندییییییییییین به منم سر بزن گلم

مرسی عزیزم...
آره واقعا...

مهسا شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:26 ق.ظ http://llvllahsaa.blogfa.com

با کمال میل لینکت کردم دوس جوووونم

منم لینکت میکنم....

یاسی شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:32 ب.ظ http://rozhayeyasi.blogfa.com

سلام مرسی اومدی به وبلاگم امدوارم این رفت امدها ادامه داشته باشه خیلی خوبه همسرت خونه مجردی دارها نه

خوب که هست اگه من برم....

مهسا شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 03:39 ب.ظ http://llvllahsaa.blogfa.com

با اجازه من همه بلاگتونو خوندم دوستیتون مثل منو حامد بود با این تفاوت که ما تو یه دانشگاه نبودیم و اون اولا به من میگفت خاله مهسا ینی میشه یروز منو حامدم ازدواج کنیم؟؟؟؟؟؟؟ ببخشید شما متولد چه سالی هستیییییید؟

چرا نمیشه عزیزم...
من متولد۱۳۶۷ ام!

دخترک شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 04:59 ب.ظ http://daryaye872000.blogfa.com

عزیزم خوشحال میشم منو لینک کنی و ممنونم بهم سر زدی

خواهش میکنم عزیزم... با افتخار لینکت میکنم...

تربچه یکشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:18 ب.ظ http://torobcham.blogfa.com

سلام رهایی بالاخره اومدی ههههههه مثل خونواده ما منم ۳تا خواهرزاده دارم ویکی برادرزاده کلا وقتی باهمیم شلوغ هستیم. خوب بالاخره اونم خانومه با دخترش پشیمون شدند وگرنه چی میشد

خدا حفظشون کنه...

عطی دوشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 07:42 ق.ظ http://atiy-hamed.blogfa.com

وای منم حرصم گرفت ازشون
عزیزم ایشالا امام رضا تو همه ی مراحل زندگیت کمکت کنه
من که عاشقشم

nobody سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:40 ق.ظ http://nobody1983.persianblog.ir

سلام. خیلی بی تکلف می نویسید. آفرین.
جالب تعریف می کنید.

مرسی...

نازیلا سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 07:25 ق.ظ http://kheshegomshodeam.persianblog.ir

سلام خانوم گل خوبی کجایی چقدر دیر به دیر می ایی؟

دیر میام ولی در صحنه حضور دارم....

tala banoo سه‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:20 ب.ظ http://talavahamsar.blogfa.com

سلام من اولین باره میام وبلاگت.خوندم وبرات آرزوی خوشبختی بیشتر وبیشتر در کنار آقا نوید دارم.خوشحال میشم بهم سر بزنی

مرسی عزیزم.... حتما بهت سر میزنم....

مادر سفید برفی چهارشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 07:59 ق.ظ http://www.majera.blogsky.com

چه دعوای دیدنی شده حالا تو چرا اومدی وسط که اینطوری بشه؟
ما هم اصلا بچه نداریم برخلاف خانواده همسرم هر چند ما که می ریم اونجا خواهرام مثل بچه ها می شن و با دخترک بازی می کنن و شلوغتر از یه خانواده پر از بچه می شن

بابا من رفتم با شووری بحرفم اونا به من گیر دادن.....

ایرسا پنج‌شنبه 21 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 03:49 ق.ظ http://iresa1369.blogfa.com

سلام دوستم...
خیلی قشنگ تعریف کردی یه لحظه صحنه دعوای شما و اون خانوما با این شکلکایی که گذاشتی جلوی چشام اومد کلی خندیدمخیلی باحال بود...از این بخش آشپزیت هم کلی خنده ام گرفت..حالا اگه خواستی و اهل آشپزی هستی یه سایت هست دستوراش عالیه و غذاهاش خوشمزه و خوب...البته من کیکو دسرو ... رو بیشتر میپسندم..منم مثل خودتون بلد نیستم چیزی درست کنم ولی بستگی به دستور داره اگه دستور درست باشه آدم راحت آشپزی میکنه...امیدوارم همیشه شادو خوشبخت باشی و زیر سایه ی خدا بهترین زندگی رو در کنار همسریت داشته باشی

مرسی عزیزم از لطفت حتما آدرس سایت بده که واسه شووری یه چیز درست کنم گناه داره طفلی!

نفس جمعه 22 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:14 ب.ظ http://nafas-va-aghayi.blogfa.com/

خوشحالم که همه چی برات خوب پیش میره و خوش میگذره!
فقط بی زحمت یه کم تمرین آشپزی کن!!!

مرسی عزیزم....
رو چشمم....

دخترک جمعه 22 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:19 ب.ظ http://daryaye872000.blogfa.com

سلام عزیزم مممنونم بهم سر زدی منم لینکت میکنم

خواهش میکنم گلم....

ثنا خانووووومی شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 04:02 ب.ظ http://www.zendegi-yani-to.blogfa.com

همشو خوندم

مرسی که سر زدی....

نگین یکشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:37 ق.ظ http://aroos-kocholo.blogsky.com/

عجب سلیته ای بودن این مادر و دختر
الهی قربونت برم چرا سوفلت خراب شد خوبخیالت راحت کم کم راه می افتی منم اوایل انقدر غذا خراب می کردم

باید یه مدت برم تو کار آشپزی تا درست یاد بگیرم....

ثنا خانووووومی یکشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:36 ب.ظ http://www.zendegi-yani-to.blogfa.com

بسی بسیار ما را شرمنده نمودین

خواهش میکنم....

عطی دوشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:58 ب.ظ http://atiy-hamed.blogfa.com

پس کهجاهی دوستـــــــی؟؟؟؟؟؟؟

میام دوستی...

پانته آ دوشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 07:38 ب.ظ http://yehamsardaram.blogsky.com

چه خاطرات قشنگی.
کلی لبخند زدم. خصوصا واسه عشقولیتون

مرسی عزیزم... چه خوب که اومدی دوباره....

عشق مسعود و رها سه‌شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:03 ق.ظ http://www.m-love-r.blogfa.com

سلام دوست عزیز وبلاگ جالب و متنوعی داری . به ما هم سر بزن و نظر بده . منتظرتیییییییییییییییییم

مرسی... رو چشمم...

رویا(عروس مهربون) سه‌شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:13 ق.ظ http://www.kabuse-paeeiz.blogfa.com

منم عجییییب عاشق وبلاگت شدم
راستی هفته ی پیش سوفله ی سیب زمینی درست کردم
مال منم بد شد
حق باشماست
سیب زمینیا باید سرخ بشه
البته پنیر زیاد بزن که مثل لازانیا کس بیاد
موفق باشی

مرسی عزیزم...
باهات موافقم...

رویا(عروس مهربون) سه‌شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:14 ق.ظ http://www.kabuse-paeeiz.blogfa.com

وای خاکه عالم
ببخشید
اشتباه تایپی بود
منظورم این بود که کش بیاد

الهی قربونتبرم عروس مهربون اکشالی نداره پیش میاد....

تربچه سه‌شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:50 ق.ظ http://torobcham.blogfa.com

سلااااااااااااام رهایی
ولنتاین مباااارک
امیدوارم همه ی روزهات پر از عشق باشه

مرسی عزیزم.. همینطور روزای تو خانمی...

نفس سه‌شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:14 ب.ظ http://nafas-va-aghayi.blogfa.com/

آره دیگه.توخابگاهم.ماسنندجبودیم.الان داریم میایم پردیسان..همون عینهلی زینعلی رفتیم..روزای قشنگی بود

[ بدون نام ] چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:56 ب.ظ

سلام رها جون.مشالا کلی داستان برات پیش اومده ها :)) در مورد آشپزی هم میتونی از نت کلی غذا دانلود کنی خیلی به آشپزیت کمک میکنه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد