خاطرات من و شووری

خونه اونجاست که صداته پر عطرنفساته جایی که رو در و دیوار همه جا نقش اون چشاته

خاطرات من و شووری

خونه اونجاست که صداته پر عطرنفساته جایی که رو در و دیوار همه جا نقش اون چشاته

فامیل شوور!

سلام سلام۱۰۰تا سلام

من رفتم قزوین برگشتم من الان یه دختر نمونه ام که رفته به خانواده ی شوورش سرزده!

و اما ماجرا...

۵شنبه نوید خوشحال و خندون زنگ زد که آماده شو که دارم میام بریم ولایت ما یعنی قزوین!(۵شنبه و جمعه رو بهش مرخصی دادن نامردا گفته بودن شنبه پیشی بره اونجا پست بده!)خلاصه منم آماده نشده بودم که شووری رسید منم خودمو مشغول نشون دادم که یعنی دارم حاضر میشم خلاصه ساعت ۵ اتوبوس حاوی من و نوید از تهران راه افتاد که به علت ذوق زدگیه مردم از ایییین همه روز تعطیلی!!!مسیر ۲ ساعته رو ۵ ساعته طی کردیم! بله ما ساعت ۱۰ونیم به قزوین رسیدیم میشد به جاش بریم خارج! دردناک اینجا بود که اینجانب روزه تشریف داشتم و تا شهر قزوین گویا پدرم جلوی چشمانم رژه میرفت! شووریه خرس گنده از غم گرسنگیه من اشک در چشمانش حلقه زده بود و مرتب میگفت:الهی بمیرم برات(خدا نکنه گلم)

صندلیه جلوی ما توسط زوج خوشحالی اشغال شده بود که از قبل فکر همه چی را کرده با کیفی مملو از خوراکی عازم سفر شده بودند وبه نوعی تناول میفرمودند که آب از لب و لوچه ی ما آویزان بود!

خلاصه به هر سختی ما رسیدیم! پدرشووری اومده بود دنبالمون که خیلی مارو تحویل گرفت مث همیشه! بعد مادر شووری انگار که همین ۲ساعت پیش مارو دیده بود ازمون استقبال کرد بعدم نویدی از مامانش پرسید که خاهرش چرا نیومده که با استقبال شدید از مادر شووری مواجه شدیم که سریع خودشو به تلفن رسوند و به خاهر شووری اعلام کرد که سریع خودتو برسون منو نویدم به شدت گناه دارو خسته بودیم
خلاصه جمعه شد ؛ خاهر شووری عکسا و فیلم عروسیشو تازه تحویل گرفته منم واسه اینکه احترام گذاشته باشم و خودمو مشتاق نشون داده باشم گفتم مامانجون یه زنگ بزن به نفیسه بگو دارن میان فیلمو عکسشو بیاره من ببینم (اونا که اصلا به من نگفتن فیلم نامزدیت و بیار)یهو دیدم مادر شووری یه سکوت طولانی کرد که پدر شووری گفت باشه عزیزم من زنگ میزنم.

مادر شووری:آخه آلبوماشون خیلی سنگینه همه ام دوست دارن  ببینن نمیشه که هی با خودشون ببرن و بیارن!!!!!!

من:

پدر شووری:خوب ببرن و بیارن مگه چی میشه تازه ماشینم دارن!

مادر شووری:اااا چه برنامه ای واسشون چیدی؟

من:نه نمیخاد بیارن من نمیخام ببینم حالا وقت زیاده!
مادر شووری:نه بابا میگم بیارن(یکی نیست بگه خب این حرفا پس چی بود!!!)
بعد که اومدن دیگه حس دیدن عکسارو نداشتم ولی دیدمشون قشنگ بودن! خاهر شووری دایم از عکسای ما تعریف میکرد که روز عروسیه اونا انداخته بودیم و میگفت عالی شده بودی از همه نظر و من کیف میکردم. روز عروسیشونم همه ازم خیلی تعریف کردن(طفلی خاهر شووری 1 میلیو ن و نیم پو ل آرایشگاهش شده بود که وا قعا بد درستش کرده بودن)

خلاصه اونروز رفتیم باغ دایی شووری که خوش گذشت و من و نوید زودتر از همه پاشدیم تا برگردیم تهران!

شبم که اومدیم خونه ی ما!

پی نوشت: یک عدد انگشتر و یک تراول ۵۰ تومنی عیدیه عید فطرم بود!

نظرات 5 + ارسال نظر
mahmood سه‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 05:04 ب.ظ http://www.eiml.blogfa.com

salam
vaghean az in ke dasti dar neveshtan darid behetoon tabrik migam
kheyli doos daram nazare shoma ro dar khosoose akharin postam bedoonam
lotf konid va nazare arzeshmandetoono be man bedid
mamnoon az tavajohet

نیلوفر چهارشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:19 ق.ظ http://Nilo0ofar.mihanblog.com

چه بامزه نوشتی!!
خوبه که رفتین گشت و گذار و بهتون خوش گذشته!
عیدی عید فطر هم مبارک باشه!

مرسی عزیزم.

سی سی چهارشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:36 ب.ظ http://sisi1363.blogfa.com

به به چه عروسی
هدیه هات هم مبارکت باشه عزیزم

عروس نمونه منم دیگه!

p!nk شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:28 ق.ظ http://www.winepoison.blogfa.com

سلام....نه من شیرازی نیستم....اصفهانیم....با اجازه تون البته

الهام شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:50 ب.ظ http://maneghamin.blogsky.com

سلام رها جون
آره نمی دونم چرا این خانواده ی شوهر (مادر و خواهر)دلشون میخواد (واقعا ببخشید )یه کرمی بریزن.البته من مجردم ها طی تجربه فهمیدم.

فامیل شوور من خیلی خوبن ولی خب دیگه بالاخره ۲خانواده ی مختلفیم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد