خاطرات من و شووری

خونه اونجاست که صداته پر عطرنفساته جایی که رو در و دیوار همه جا نقش اون چشاته

خاطرات من و شووری

خونه اونجاست که صداته پر عطرنفساته جایی که رو در و دیوار همه جا نقش اون چشاته

ادامه ی قصه از کجا شروع شد؟!

القصه...
قصه ی ما به اونجا رسید که آقا پیشیه من اومد و خیلی خونسرد جلوی همه به من کادو داد ومن کادوشونو پس دادم!واما ادامه ی داستان...
قصه ی ما تازه از اینجا شروع شد چون نویدیه من با این کاری که کرد منو خیلی ناراحت کرد و خودمونی ترش اینه که حسم بهش از بین رفت( صد البته که پیشی الآن رو سر من جا داره) ولی اون روزا من خیلی ازش شاکی بودم همون روز 100تا sms عذرخواهی فرستاد ومیگفت چون قصد بدی نداشته جلوی همه کادو داده(با همین حرفا گولم زد) منم بهش گفتم دیگه به این قضیه فک نکنه! خلاصه چند روز بعد نویدی ازم idخواست میگفت میخاد ازم چیزی بپرسه! اینجوری شد که چت کردن ما شروع شد هر وقت از خابگاه می اومدم تهران از شب تا صب با پیشی می چتیدیم! تو چت خیلی صمیمی شده بودیم ولی یک کلمه هم تو دانشگاه با هم حرف نمیزدیم(بچه های کلاسمون خیلی حرف در می آوردن سر همون پسر لوسه نوید تو چت بهم گفت که همه میگن من  با اون پسره رفیقم! من بهش گفتم اینجوری نیست و گفتم بقیه رو هم از این توهم بیار بیرون! اونجا بود که عزیزم این شعرو واسه من گفته بود که البته بعدا بهم داد)

فرشته خواهم و از خاک بیزارم

ز دست اشرف مخلوق بیمارم
کجاست ساقی می خانه خراب من
دهد پیاله مرا چون هنوز بیدارم!
نگه کند نظری تا شفا دهد جانم
پریده رنگ زند دوباره به رخسارم
به سیم و زر نتوانی دلی بدست آری
چگونه من به غزل دل ازو بدست آرم؟!
ز شور عشق جان ز کف بریدم من
دوباره جان بدهم او اگر شود یارم
برای دیدن آن چهره سمایی او
دوچشمِ مانده به در،خیس و منتظر دارم..
(عسیسم)
یه روز نوید تو چت گفت که دوست من (دختر شیرازیه ازین به بعد میگم خانم x)بهش پیشنهاد شروع یه آشنایی واسه ازدواج و داده به من گفت بهش چی بگم که ضربه نخوره آخه خانم xخیلی دل بسته و ابراز علاقه میکنه من گفتم فکراتو بکن دختر خوبیه ها ولی اگه قطعا نمی خایش رک و واضح و محترمانه بهش بگوکه بیشتر بهت دل نبنده!(خیلی برام عجیب بود که چرا خانمx به من نگفته بود نا سلامتی باهم دوست بودیم)منم چیزی به دوستم نگفتم تا مثلا خودش تعریف کنه!
نوید یه وبلاگ واسه کلاس درست کرده بود که توش خاطرات کلاس و شعرایی که میگفت و میذاشت!

شب ولنتاین ما با هم میچتیدیم که یهو گفت من عاشق شدم من کلی مسخرش کردمو بهش خندیدم(خیلی انسان بی  احساسی بودم اون موقع ها) بهش گفتم عاشق کی شدی؟ گفت: اگه شعرامو با دقت بخونی می فهمی! (منم که گیج!!!) 2روز بعد بهش گفتم فهمیدم عاشق دوست من شدی؟!(یکی دیگه از دوستام که همشهریش بود)

-آفرین می دونستم دختر باهوشی هستی درست حدس زدی!
(یه آن دلم گرفت دوست داشتم عاشق من باشه دوست داشتم اون شعرا روواسه من گفته باشه بعد با خودم گفتم اگه عاشق من شده بود که جواب منفی می شنید)
-آخی من حتما کمکت میکنم!
-من رو حرف شما حساب میکنم آخه خیلی قبولتون دارم و بازهم ازم تعریف کرد!
منم واسه اینکه کمکش کنم واسش pmگذاشتم که دیگه نباید با هم بچتیم چون تو الان عاشقی ودرست نیست با کس دیگه بچتی! شب بود که دیدم 27 تا missed callو 10اس ام اس دارم که تورو خدا آن شو! خیلی ترسیدم آن شدم!
نوید:تورو خدا اینکارو با من نکنید!
من:چیکار؟ چی شده؟!
-من به شما دروغ گفتم!!!
-چه دروغی واضح بگید بفهمم چی شده؟!
-بازم با من بچتید من نمیخام شما رو از دست بدم گرچه میدونم با این دروغ حتما این اتفاق می افته، من عاشق شما شدم من دروغ گفتم من ترسیدم راستش و بگم........!!!
خلاصه من خیلی تعجب کردم پیشی اون شب کلی لاو ترکوند منم جواب خاصی ندادم به این میگن تقدیر چون من مطمئن بودم به پیشنهادش جواب منفی میدم ولی نحوه ی مطرح کردنش با بقیه ی پسرایی که تا اونروز پیشنهاد داده بودن متفاوت بود!
من به نوید رسما جواب مثبت ندادم ولی جواب منفیم ندادم مثل قبل باهم بودیم ولی بیرون رفتنی در کار نبود فقط زنگ و اس ام اساش خیلی زیاد شده بود و من شدیدا دو دل بودم!
یه روز خانم xبه من گفت یه وقت گول نوید و نخوریا اون قبلا به من پیشنهاد داده  1000تا خالیه دیگه هم بست منم شاکی شدم رفتار خییییییییییییلی بدی با نوید کردم طفلک متحیر شده بود میگفت من که قبلا قضیه رو برات تعریف کردم که اون عاشقمه و اون می دونست که من تو رو دوست دارم از حسودی این کاررو کرده!راست میگفت طفلی نمیدونم چرا اینکارو کردم شاید چون دنبال بهونه بودم که با پیشی بهم بزنم(لگد به بخت خودم میزدما) بعدا من فهمیدم که همین خانمx واسه اینکه منو از چشم پیشی بندازه چه حرفای وحشتناکی پشت سر من بهش گفته! گفته بود این دختره (یعنی من) خیلی جلفه با پسرا همش بیرونه و...!
این قضیه هم گذشت ومن عید سال86 رسما به پیشی جواب مثبت دادم ولی داستان به همین جا ختم نشد و من هر چند وقتی یکبار به پیشی میگفتم من زیاد دوستت ندارم نمیخام با تو باشم و نویدم که به قول خودش قسم خورده بود منو بدست بیاره همه جوره ناز منو میخرید طفلی یه وبلاگ درست کرده بود و توش برام مطلب مینوشت و سعی میکرد عاشقم کنه!(الهی قربونش بشم)(اگه میدونستم ناراحت نمیشه آدرس وبلاگشو میذاشتم)
ساعتها با خواهرم صحبت کرده بوده تا بدونه من از چه جور پسرایی خوشم میاد از چه رفتاری بدم میاد به قول خودش دهنش آسفالت شده تا به من رسیده بالاخره سال سوم دانشگاه احساس کردم راست میگه که عاشقمه و همه جوره پام واستاده(دوستامم خیلی باهام حرف میزدن که نوید خیلی آقاست پسره این جوری کم پیدا میشه) از اون به بعد منم باهاش یه رنگ شدم!

نظرات 5 + ارسال نظر
نازنین شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:33 ب.ظ http://janjaali.us

سلام وبلاگ خوب داری. با عکس های کنسرت ترکیه شادمهر عقیلی منتظرتم[گل]

نگین شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 05:42 ب.ظ http://aroos-kocholo.blogsky.com/

آخییییییییییی چه عشقولانهپس طفلکیو خیلی اذیت کردی هاااا شیطون اما خوبه قدرتو بیشتر می دونهمرسی عزیزم خودم هم از اون رو تختی ها زیاد خوشم نمیاد عزیزم پرسیده بودی چند سال نامزد بودیم؟؟ ما دو سال با هم نامزد بودیم

یه ذره بیشتر از خیلی اذیتش کردم!
خدا رو شکر که عروسیت اینقدر نزدیکه ایشالا که خوشبختیت با همسریت پایدار بمونه جیگر!

خاطره چهارشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:54 ق.ظ http://www.khatere84.blogfa.com/

سلام خانومی
چه داستان عشقولانه ای
عشقولانه اینطوری تو دانشگا خیلی کیف داره
اما انتظار آدمم از طرفش بالاتر می ره نه؟

راستی رمزتو ندارم خانومی

آرش چهارشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:57 ب.ظ

سلام.همشو خوندم.بازم مثل همیشه خیلی قشنگ می نویسی.چند تا سوال برام پیش اومد.می دونی آخه می خوام اگه توی شرایطی مثل نوید بودم از حرفات استفاده کنم.یه جا سال 86 بهش جواب + دادی ولی هر از چند گاهی بهش می گفتی دوسش نداری؟!چرا؟مگه کاری می کرد که ناراحت می شدی؟یا اینکه همین طوری می خواستی اذیتش کنی؟سوال بعدی اینکه جواب + که دادی همین طوری بین خودتون بود و به نوید اطمینان دادی یا اینکه نوید رسما اومد خواستگاری با تمامی مراحل رسم و رسومات؟ممنون ازت.گل داداش

ببین آقا داداش فقط وقتی که خیییییییییلی عاشق بشی میتونی شرایط نوید و تحمل کنی من نویدو بد اذیتایی کردم ولی اون صبوری کردو به طرز عجیبی خوب موند فقط واسه اینکه به قول خودش با تمام وجودش میخاست با من باشه و هیچی هم براش مهم نبود(این خوبیه نوید بود)!
من از اولم دو دل بودم واسه همینم تا یه ذره همه چی برام عادی میشد میگفتم من به اندازه ی کافی عاشق نیستم پس تورو نمیخام(این رفتارو معمولا پسرا تحمل نمیکنن)!
جواب +بین خودمون بود ما با هم دوست شدیم تا سال ۸۸ که رسما نامزد کردیم و من الان خیلی خوشحالم که نوید و دارم!
تو دوران دوستی یعنی از وقتی که منم با نوید یه رنگ شدم هیچ مشکلی باهم نداشتیم و یه بارم دعوامون نمیشد.
نظر لطفته که میگی قشنگ مینویسم!

naziii یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 06:09 ب.ظ

عشق دوستی؟؟؟؟نه نه نه نه نه نه نه نه مخالفم
نوید امروز با تو دوس شد فردا با یکی دیگه به نظرم هااااااااا
در هر صورت خیلی خوشمل نوشته بودی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد