خاطرات من و شووری

خونه اونجاست که صداته پر عطرنفساته جایی که رو در و دیوار همه جا نقش اون چشاته

خاطرات من و شووری

خونه اونجاست که صداته پر عطرنفساته جایی که رو در و دیوار همه جا نقش اون چشاته

معضلی به نام آرایشگاه و...

سلام به دوستای مهربون خودم... باز من2 دقیقه وقت گیر آوردم گفتم آپ کنم... Hello

-واااای بچه ها من واسه آرایشگاه گرفتن واقعا زجر کشیدم ! بله من فکر میکردم آرایشگاه رزرو کردم و راحت شدم ولی ماجرا از این قراره که روزی که پست گذشتم و گفتم فلان آرایشگاه و رزرو کردم یکی از دوستای خوب وبلاگیم من و نسبت به آرایشگاه هوشیار کرد این شد که کلا دل چرکین شدم نسبت به اون آرایشگاه و تو استرس بودم که چیکار کنم چیکار نکنم ؟ که دختر عموم زنگ زد و کاشف به عمل اومد که مدیریت آرایشگاه پارس پرنس با ما آشناست! اینجوری شد که قرار شد من برم آرایشگاه پارس پرنس که کارش و خیلی دوست دارم و شووریم دیگه نتونست از راهش ایراد بگیره... حالا 23 وقت هایلایت دارم و 25 باید برم واسه کارای جانبی و 26 هم که علوس میشم... حالا بماند که فک کنم بیعانم توی اون یکی آرایشگاه میپره و از بین میره...(چقدر دلم می سوزه حیف پول)

- وسایل چوبی رو از یافت آباد آوردن مبلا رو خیلی دوست دارم خیلی خوشگل شده فقط چون سفیده خیلی نگرانم که کثیف بشه باید دنبال یه راهکار باشم...

-آینه کنسول وصل شد شمعدونا رو هم تحویل گرفتیم حالا مونده واسه توش شمع بگیرم..

-روتختی خریده شد بعدشم از تیراژه واسه خودم 2 تا لباس خریدم که دوسشون میدارم...

-تلویزیون هم خریداری شد همراه با میز سفید مشکی... روی تی وی یکسال اینترنت رایگان داره که خدا رو شکر از اول زندگی نت دارم... تی وی مون از این سه بعدیاست که عینک داره و من کلی مث این ندید پدیدا واسش ذوق میکنم ... خوب دوست دارم چی میشه مگه؟....

-3 تا شلف خریدم واسه بالای تی وی دوتاشو قرمز گرفتم و یکی شو مشکی خوشمل شدن... فقط احساس میکنم قیمت شلف بیخودی بالاست دراصل متریال خاصی نداره باید ارزونتر باشه!!

-وسایل برقی رو هم سامسونگ سفارش دادیم و اجاق گاز رو هم ما آلتون یا سینجر میخواستیم که در نهایت پادیسان شد...(وسایل برقی جریان داره من اول قصد داشتم ال جی بگیرم این شووری گیر داد سامسونگ بهتره حالا که من سامسونگ سفارش دادم میگه کاش ال جی گرفته بودیا تی وی هم ال جیه ست میشد... من چیکار کنم از دست این پسر آخه؟)

-امروز بالاخره رفتیم و کارت و سفارش دادیم که واسه سفارش کارت دیرم شده حالا طرف گفته 2شنبه صبح تحویلمون میده که عکس اونم بعد عروسی میذارم... از این تمام چوبا سفارش دادیم که قشنگه به نظرم و اینکه من دوست داشتم این متن توی کارتمون بخوره

( دانی از زندگی چه میخواهم؟

من تو باشم پای تا سر تو

زندگی گر هزار باره بود

بار دیگر تو بار دیگر تو...)

ولی آقاهه گفت واسه کارتتون مناسب نیست یه متن دیگه انتخاب کردیم که شعر سهراب سپهریه به نظرم قشنگ بود الان دقیق یادم نیست چی بود...

-وسایلای آشپزخونه رو چیدیم خیلی ناز و قشنگ شد وسایلای سرخابی خیلی جلوه پیدا کردن...

-پرده ها رو سفارش دادیم 17 آبان بهمون تحویل میدن...

- هنوز فرش نخریدیم ... کلی هم تزیینی باید بخرم + کلی خرده ریز دیگه...

-ماشینمون خراب شد که 1 روزه بهمون تحویل دادن ولی همون یکروزم باعث شد یکم عقب بیفتیم..

-قصد داریم عکس اسپرت بندازیم ولی نمیدونم وقت میکنیم یا نه... میخوام عکسام با موهای مشکی باشه بنابراین باید تا قبل از 23 بریم آتلیه یه روز خالی پیدا کنیم میریم واسه عکس...

-کت شلوار نویدم امروز خریداری شد... وااای به نظرم خیلی بهش میومد کت شلوار سفید با پیرهن سفید کروات مشکیه سنگ دار کمربند و کفش ورنیه براقه مشکی... خیلی ستش قشنگ شد ... قربونت برم شووری که واسه خودت وان یکاد میخوندی ...

-چند روز پیشا مامانم کارگر داشت وسایلای خودشون و آوردن تو اتاق من تا اتاق خودشون که بزرگتره کم وسیله تر باشه تا نوه ها با خیال راحت اونجا شیطونی کنن.... الان دیگه اتاق من اتاق من نیست! این قضیه خیلی برام دلگیر بود....کلی بغض میکنم وقتی به این فک میکنم که 2 هفته ی دیگه باید از این خونه برم ... مامانم بابام ... الهی قربونشون بشم خیلی برام زحمت کشیدن هیچوقت دختر خوبی براشون نبودم همیشه یه دختر لوس و تنبل بودم ... آخ که چقدر دلم میخواد بهشون بگم که خییییییلی دوسشون دارم و قدرشون و میدونم ولی نمیدونم چرا روم نمیشه... یعنی میترسم تا اینا رو بگم بخوام گریه کنم مث همین الان... دلم واسه دختر خونه بودن تنگ میشه...

خدا رو شکر میکنم که دارم به خونه ی مردی میرم که عاشقشم و عاشقمه ... مردی که آرامش به زندگیم میده مردی که واقعا مرده و تکیه گاه منه... مردی که دغدغه ی منو داره ... مردی که نمیخوام حتی یه روز بدون اون زندگی کنم....نویدم با تموم دلتنگیم واسه دختر خونه بودن, دارم خودمو آماده میکنم که خانم خونه ی تو باشم تا بهترین همسر برات باشم تا آرامش و شادی رو برات بیارم امیدوارم تو این راه موفق باشم و تو ازم راضی باشی...

کلی کار+آرایشگاه

سلام به دوستای خوبم این روزا حسابی سرم شلوغه و کمتر وقت میکنم بیام نت الانم خوابیده بودم که آقای شوور اینقدر زنگ زدن به گوشیم که بیدار شدم و خواب کلا از سرم پرید گفتم بیام حداقل به اینجا یه سر بزنم بلکه یه حرکت مثبتی کرده باشم...

برم سراغ کارایی که انجام دادم..

-کاغذ دیواری رو نصب کردیم خیلی خوشمل شده حالا باید یه میز ال سی دیه سفید برای جلوش بگیریم که نما داشته باشه...

-لباس عروسمو خیلی زودتر از موعد بهم تحویل دادن واقعا دوسش دارم خیلی بانمکه فقط هی نگرانم چروک نشه با اینکه اقاهه بهم اطمینان کامل داد که همچین اتفاقی نمی افته ولی بازم نگرانم...واسه ی باغ و تو ماشینم یه کت پوست گرفتم که اگه سردم شد بپوشم...(یعنی روز عروسیه ما هم قراره اینقده بارون بیاد خدایا یه حالی به ما بده بذار بتونیم بریم باغ واسه فیلم و عکس)

-یه روز همینجوری رفتم پاساژ بوستان و همونجا کفش عروسیمو خریدم خیلی ناز و خاصه هر کی کفشمو دیده عاشقش شده 12 سانت پاشنه داره ولی خب من توش خیلی راحتم... روزیم که رفتم لباسمو بگیرم خانمه خیلی از کفشم خوشش اومده بود خلاصه که دوسش میدارم...

-آینه شمعدون و میزی که باهاش ست بود رو تحویل گرفتیم که آقاهه اومده آینه رو تحویل بده زده یکی از گلاشو شکونده حالا باید سه شنبه بریم تحویل بگیریم ...رنگ نقره ای واقعا خوشگلش کرده دوسش میدارم...

-لوسترا خریداری شد.. 2 تا لوستر واسه هال +یه دیوار کوب ...یکی واسه ی راهروی جلوی در ...یکی واسه آشپزخونه... 2 تا با یک دیوار کوب واسه اتاق خوابا..یه دیوار کوبه 3تایی هم واسه قسمتی که کاغذ دیواری زدیم... لوسترای پذیرایی مشکی رنگن شید و کریستال مشکی دارن که خیلی خوشملن واسه اتاق خوابا یکی قرمز و یکی دیگه رو صورتی گرفتیم واسه آشپزخونه رو هم سرخابی...

-اتاق خوابا رو هم موکت کردیم اتاق خودمون قرمز و اتاق بغلی رو بنفش...

-یه روز رفتیم جشن داییم.. قضیه اینه که دایی کوچیکم 2 سال پیش با وجود یه بچه از خانمش جدا شده و امسال دوباره ازدواج کرد این خانم جدیده هم یه ازدواج ناموفق داشته این شد که تصمیم گرفتن عروسی نگیرن و توی یه رستوران تو 7تیر یه مهمونی دادن که روی هم 100 تایی مهمون داشت بعد از شام رفتیم خونه ی عروس دوماد و یکمی بزن و برقص کردیم و این 2تا رفتن سر خونه زندگیشون الهی که خوشبخت بشن.... واای بچه ها داییم خیلی خوش سلیقه اس یه آپارتمان معمولی رو آنچنان دیزاین کرده با نورپردازیه خاص و کاغذدیواریای خوشگل و سقف کاذب یه خونه ی خیییلی ناز درست کرده بود کاش میتونستم عکس قبل و بعد خونه رو بذارم تا بهم حق بدید هیجانزده شده باشم... آخی نویدیه حسود من یه سره میگفت بذار خونه بخریم یه جوری توش و درست میکنم از همه ی خونه ها سر باشه...بعدم یه سره زیرگوش من میگفت خونه ی ما خوشگل تره مگه نه؟ منم گفتم آره بابا قشنگتره!!!!

-واااای بچه ها من واقعا سر رزرو آرایشگاه اذیت شدم همه ی کارامو راحت انجام دادم جز این یکی که خیلی اذیتم کرد من تقریبا تمام آرایشگاه های غرب ودیده بودم + چند تایی آرایشگاه تو شرق که واقعا نمیتونستم انتخاب کنم... خلاصه به پیشنهاد المیرا جونم(چاقی خوشبخت) به آرایشگاه پارس پرنسس سر زدم آرایشگره ازم پرسید معرفتون کیه ؟ منم المیرا رو معرفی کردم.. اول نشناخت وقتی یکم راهنمایی کردم شناخت و کلی واسه این الیه شیطون سلام رسوند ببین الی چیکار کردی که آرایشگره تو رو بعد از یکسال یادش مونده بود... خلاصه که کارشو پسندیدم به نظرم خیلی قشنگه از این لایتایی نیست که با اسم لایت از سرخودشون باز کنن یه لایت خیلی شیکه ولی این شووری هی آروم آروم به من میگفت مسیرش دوره اگه نزدیکتر پیدا نکردی بعد میام اینجا رو رزرو میکنیم منم توی راه یه سرم به آرایشگاه گلبانو زدم که سبک کارش به پارس پرنسس شبیه بود و200 تومن هم ارزونتر بود تصمیم قطعی گرفته بودم که برم اونجا ولی متاسفانه از برخورد کسایی که تو سالن عروسشون هستن اصلا خوشم نیومد به زور میخواستن من بیعانه کنم شاید باورتون نشه تا حالا چند بار بهم زنگ زدن که چیکار میکنی یه بار از خانومه شماره حساب گرفتم دوباره منصرف شدم آخه اصلا دلیل این همه پیگیری رو نمی فهمیدم آخه از یه سالن بزرگ و شیک با این همه عروس این رفتار خیلی بعیده من که حدس زدم این خانما پورسانتی هستن و هرکدوم واسه یه آرایشگر کار میکنن حالا نمیدونم چقدر حدسم درست باشه خلاصه که من قصد داشتم برم پیش آلیس ولی وقتی اینقدر منو تو فشارگذاشتن یهو تصمیم گرفتم برم یه آرایشگاه که تعریفشو شنیده بودم و تو گیشا بود و ببینم رفتن من همانا و بسته شدن پرونده ی آرایشگاه همانا بله بالاخره اونجا قرارداد بستم سبک کارش خیلی شبیه اون دوتا آرایشگاه دیگه بود با این تفاوت که تو غرب تهرانم هست و تازه پرسنلش واسه رزرو آدمو تو منگنه نمیذاشتن...وقتی داشتم قراردادو مینوشتم از آرایشگاه گلبانو هی باهام تماس میگرفتن که من نتونستم صحبت کنم ولی مطمئنم فردا هم زنگ میزنن که بایدبگم که جای دیگه رو رزرو کردم... دعاکنید خوب درستم کنه آخه خیلی گناه دارم کل تهران و واسه آرایشگاه گشتم ...

- واسه رنگ کردن موهام بهم قیمت 200 تومن داده حالا ببینم چیکار میکنم شاید برم جای دیگه رنگ کنم چون موهام و فر کرده بودم و مواد خورده خیلی استرس دکلره رو دارم نکنه موهام بسوزه و من یک عروس کچل باشم....

-یه روز با مامانم و خواهرم (ندا) و شووری رفتیم خونه ی عشق و تمیز کردیم کارگرمون مادرش فوت کرده و رفته شهرستان این شد که خودمون دست به کار شدیم تا وسایلامون بیاد تو خونه ی تمیز...

-همونطور که حدس میزدم مبلیه بد قولی کرد و 1 آبان آماده نشد قرار بود امروز تحویل بدن که از بس بارون میومد مرده گفت بذارید یه روزی که بارون نمیاد بیاید تحویل بگیرید نیست وسایلام اکثرا سفیده میترسم لک بشه...

-یه روز تو خونه ی عشق با نوید بحثمون شد منم که اونروز کلا عصبی بودم کلی گریه کردم قربونش برم که نشسته بودم جلومو اشکامو پاک میکرد و قربون صدقم میرفت و معذرت خواهی میکرد بعدم منو برده کافی شاپ میگه به یاد دوران دوستیمون.. کلی کاراش آرومم کرد.... مرسی عزیزم که نداشتی چیزی تودلم بمونه... ولی دیگه کلا با من بحث نکن!!!

-خواهرشووری واسه لباس خریدن اومد تهران و من 7تیرو پیشنهاد دادم که خدا رو شکر خرید کرده بود بعدم ازم آدرس آرایشگاه خواست که منو نوید بردیمش چندتایی آرایشگاه بهش نشون دادم که یکی رو رزرو کرد طفلک جایی رو نمیشناسه تو تهران واسه همین خوشحالم که آرایشگاه خوبی رو رزرو کرد...

-جمعه ی این هفته کلا این آقای شوور منو تو خونه کاشته بود قرار بود بیاد دنبالم بریم پیش مامانشینا من از ظهر آماده بودم ولی چون داشت لوسرا رو وصل میکرد وقتی اومد شب بود منم از سر ظهر آرایش کرده و لباس پوشیده منتظرش بودم دیگه نمی خواستم باهاش برم اونجا ولی به اصرار مامانم رفتم وقتی سوار ماشین شدم دیگه نتونستم خودموکنترل کنم و حسابی از خجالت شووری در اومد الهی بگردم فقط یه سره میگفت حق با توئه معذرت میخوام ولی من خالی نمیشدم ... بعدا نوید میگفت تا حالا تو زندگیم اینجوری دعوا نشده بودم قربونش برم که سکوت کرد و گذاشت من خودمو خالی کنم... ببخش قشنگم ببخش که خودمو نتونستم کنترل کنم... بهش گفتم اونقدر عاشقتم که کمترین اشتباهتو نمیتونم تحمل کنم و شدیدترین عکس العمل و نشون میدم... چه آدم مزخرفیم!!!

-خواهرم (ندا) واقعا واسه من نزدیک عروسیم زحمت کشید مرررررسی خواهر گلم اینو اینجا نوشتم تا همیشه یادم بمونه ... دوست دارم ایشالا که بتونم جبران کنم...

شووری نوشت: دیگه کم کم داریم میریم سر خونه زندگیمون زندگی کردن و با تو دوست دارم...

خدا نوشت: جز شکر چی بگم خدا جونم...


یه پست طولانی...

سلام ...

سریع برم از کارام تعریف کنم که طولانی تر نشه... دلم میخواد همش ثبت بشه واسه همین نمیتونم فاکتور بگیرم...

-توپست قبلی گفتم که خونه رو تحویل گرفتیم و بعد از اون هم بلافاصله کار نقاشی رو بابای نوید شروع کرد(چون صاحبخونه معتقده که خونه رو زیر قیمت به ما داده هزینه ی نقاشی رو گردن نگرفت و چون بابای نوید خودش بلده قرار شد خودش اینکارو طبق سلیقه ی ما انجام بده) واسه من و نویدم تجربه ی خوبی بودباهم نقاشی کردن و تجربه کردیم...من که خیلی از اینکار خوشم اومد...خلاصه که کار نقاشی الان تقریبا تموم شده! میخوایم دیوار پشت ال سی دی رو کاغذ دیواری بزنیم که کلی گشتیم و بالاخره طرح موردنظرو پیدا کردیم  کاغذ مشکی با خطای نقره ای بابای نوید آخر این هفته می چسبونش... کلی ایده واسه خونمون دارم که چون خونه ی خودمون نیست دلم نمیاد زیاد توش هزینه کنم ایشالا تو خونه ی خودمون..

- آینه شمعدون هم خریداری شد اونی که توی تیراژه بود به درد خونمون نمی خورد یه دونه تو پاساژمفید دیدم که خیلی به دلم نشست و به نظرم خیلی خاص و خوشگله تو مغازه طلایی شو گذاشته بود ولی من نقره ایشو سفارش دادم برام بزنه ! از ست همین آینه شمعدون یه میز بودکه ازش خوشم اومد به خواهرسومیم گفتم اونم گفت این و براتون میخرم به عنوان هدیه ی پاتختیتون دست گلش درد نکنه ... یه دیوار کوبم داشت که اونم نوید تقبل کرد... مرسی...

-یه روز با خواهرسومیم رفتیم دنبال آرایشگاه و لباس عروس از یه لباس خوشم که قیمتش 1 میلیون بود راستش دلم نیومد  اون و کرایه کنم یه لباس دیگه پسندیدم که هم قیمتش مناسبتره هم اینکه خییلی نازه و دوسش دارم دامن پفیه اسکارلتیه نوار دوزی شده داره( اسم این دامن تور جدیدا اسکارلتیه) خلاصه که 4 آبان پرو لباس و دارم و 8 آبانم بهم تحویل میدن لباسو... باید یه کت خوشگلم بگیرم که اگه هوا تو باغ سرد بود بپوشم و اذیت نشم...

-اکثر روزا با نوید میریم خونه ی عشق خیلی لذت بخشه که قراره با هم اونجا زندگی کنیم و خودمون زندگیمون و مدیریت کنیم این استقلال و دوست دارم امیدوارم هر چه زودتر از نظر مالی هم مستقل بشیم بگید الهی آمین...

http://mahsae-ali.blogfa.com

-خواهر سومیم منو با خودش برد طلا فروشی و با سلیقه ی خودم برام هدیه ی سر عقد رو هم خرید 2 تا سکه ی پارسیان گرفت که به عنوان شاباش بهمون بده.. حالا اون 2تا خواهر دیگمم میخوان همین کارو کنن با سلیقه ی خودم برام کادو بگیرن (چه خوبه آدم بچه ی ته تغاری باشه ها)

http://mahsae-ali.blogfa.com

مامانمم برام یه نیم ست طلا با سلیقه ی خودم خرید.. دست همشون درد نکنه که این روزا حسابی به خاطر من تو زحمت افتادن...

-یه روز موندم خونه و خواهرزاده هام و نگه داشتم و مامانم و 2 تا خواهرام رفتن به پروژه ی لباس پرداختن که بعد از کلی گشتن بالاخره موفقیت آمیز بود...

-کلی کار انجام نشده داریم که از اونجایی که خیلی عجولم روزی 100 بار مینویسموشن ...

- یه سری دیگه خورده ریز واسه جهیزیه خریدم ولی هنوز کلی مونده که باید تکمیل شن..

-باز رفتم کلی آرایشگاه دیدم که همشون تو تبلیغاشون حسابی از خوشون تعریف کرده بودن ولی وقتی میرفتی آلبوماشون و میدیدی کلی حرصت در می اومد از اعتماد به نفس بیخودیه این آدما Rolling Pin

باسیاست نوشت:نوید اومده به من میگه بیا ناهار برم پیش خانواده ی من

من:نه میخوام ناهار خونه ی خودمون باشم

نوید:مامانم به خاطر تو قورمه سبزی درست کرده گفته عروسم میاد واسش قورمه سبزی که دوست داره درست میکنم..

من:

رفتیم اونجا بعد از چند دقیقه

مادر شوهر:این نوید ساعت11 به من گفته پاشو قورمه سبزی بذار میخوام برم عروست و بیارم

من:

به روی نوید نیاوردم ولی کلی خندم گرفت از سیاست شووری...

سوتی نوشت: میخاستم از دوستم آدرسه یه آرایشگاه و بگیرم زنگ زدم بهش اسم دوستم آزاده هستش

بعد از سلام و احوالپرسی

دوستم:شما؟

من:خاک بر سرت کنن شماره ی من و مگه نداری که میپرسی شما

دوستم : ببخشید نشناختم

من: واقعا خنگی یعنی خاک بر سر شمارمو نداری از رو صدامم منو نشناختی؟

دوستم:نه متاسفانه! لیلا جان شمایی؟

من: وااای چقدر خنگی خاک تو سرت فک کن..

دوستم:(احساس کردم عصبانی شده) لطفا اسمتو بگو

من:آزاده ی خاک بر سر من رهام دیگه....

دوستم: خوبی رها جان من مامان آزاده ام

من:

حساب کنید من چه حالی شده بودم بعد از این همه "خاک تو سرت "گفتن...

عبرت نوشت: پشت تلفن همیشه مودب باشید حتی اگه فک میکنید خیلی باهوشید شاید دونفر صداشون خیلی بیشتر از هوش شما شبیه هم باشه و اینکه فحشاتون و توی روی دوستتون بهش بدید نه پشت تلفن ... چون ممکنه حسابی آب روتون بره...

خوشحالی نوشت: خوبه اونروز من مودب بودم کمی و از فحشای رکیک تر استفاده نکردم وگرنه مامان آزاده رفت و آمد آزاده رو با من کات میکرد...


کارای عروسی.....

سلام دوست جونیا  http://eshghamm.blogfa.com/

حالم خدار و شکر خوبه آیا کسی میخواست حالمو بدونه؟!!!

اونشب وااااقعا عصبی بودم تا حالا تو زندگیم این درجه از عصبانیت و درک نکرده بودم آخه من رو حرفای بابام خیلی حساسم دوست دارم نظرش رو من و متعلقات به من خیلی مثبت باشه کلا دوست دارم فقط ازم تعریف کنه کوچکترین انتقادش من و خیلی بهم میریزه.... اونشبم بابام از خانواده ی نوید انتقاد کرد اونم بابای صبور و کم حرف من این شد که من خیییلی بهم ریختم و طی یک عملیات انتحاری زنگ زدم به نوید خییلی عصبانی بودم بیچاره عشقم واقعا به قول خودش غافلگیر شده بود تو عصبانیت خیییییلی چیزا بهش گفتم و از عصبانیت نفسم در نمی اومد مخصوصا که سعی میکردم آروم حرف بزنم تا کسی متوجه نشه بهش گفتم من فردا خرید نمیام(آخه قرار بود فرداش بریم خرید عروسی) مامانت با خواهرت پاشن بیان خونه ی ما تا من خیلی محترمانه همه ی حرفامو بهشون بزنم دلیل حضور خواهرشم این و عنوان کردم که اون منصف تره و به خاطر سنش بهتر منو درک میکنه.... نوید که الهی فداش شم حسابی آرومم کرد منو که مث یه کوه آتشفشان داشتم فوران میکردم و آروم آروم کرد تا جایی که خودم از رفتارم پشیمون شدم .... وقتی حالم بهتر شد واقعا بهش افتخار کردم از رفتار عاقلانش خیییلی خوشم اومد... اونشب من با عصبانیتم میتونستم خیلی کارا رو خراب کنم ولی نوید آرومم کرد و من و به خودم آورد اینا رو نوشتم تا همیشه قدرشو بدونم و یادم نره خلاصه که این رفتارا رو فقط به خاطر خوبی نویدم تحمل میکنم و این شعرو با خودم زمزمه میکنم....
تو نکویی کن و در حق کسی بد مپسند            که بد و نیک جهان گذران میگذرد...
خلاصه که الان که در خدمتتون هستم دوباره روحیم عالیه مخصوصا که مامان گلم تو این مدت حسابی باهام حرف زده که این مشکلات واسه همه هست و اینکه مامان نویدم بالاخره یه مادر و حرفاش و بذار پای استرسی که داره و.....مرسی مامان گلم که سعی میکنی این روزا روزای خوب زندگیم باشه....

اما بریم سر کارای عروسی:
خرید عروسی تا حدودی انجام شد لوازم آرایشی و بهداشتی خریداری شد + چمدونا +لباس خواب و لباس زیر +حوله ها
اکثر لوازم آرایشم سه مارک گاش و بورژوا و وو هستن ....  چمدونا رو خودم دوسشون دارم...
اونروز نتونستیم عطر خوب پیدا کنیم اینقدر عطر بو کرده بودیم که من تپش قلب گرفته بودم و همه ی بوها هم قاطی شده بود واسه همین فرداش رفتیم از بوستان عطر خریدیم من میگفتم بیا از عطرایی که الان استفاده میکنیم برداریم که نوید گفت بیا بوهای جدید برداریم خلاصه عطر من اسمش blackxs و عطر نوید اسمش angel schlesser  هست که خیییلی بوهای خوبی دارن

-دیگه جونم براتون بگه از کارایی که انجام دادم 2 تا فیلم دیدم! شبهای روشن و a walk to remember چقدر مرتبط بود با کارای عروسی....
-و بالاخره سخت ترین کار جهیزیه انجام شد.... بله سرویس چوب انتخاب کردم و قرار شد 1 آبان بیارن تاریخ و زود گفتیم که اگه بد قولی کردنم دیر نشه سرویس چوب شامل: مبل وناهارخوری ویترین تخت و میز توالت... واقعا انتخاب بین اون همه طرح و مدل کار سختی بود مخصوصا که واسه مبل طرح خاصی تو نظرم بود ولی خدا رو شکر همه ی چیزایی که می خواستم و پیدا کردم و دوسشون دارم... تخت و میزتوالتم از ایناست که بغلش چراغ میخوره خودش بیشترش سفیده مشکیم داره چراغاشم گفتم قرمز بزنن که به اتاقم بیاد.... ویترینم سفید ه و طرحش خاصه که خیلی زود به دلم نشست میزناهار خوری 4 نفره گرفتم تا خونم خیلی شلوغ نشه  اونم سفیده و مبلی که دیدم بنفش بود که روی دسته هاش سنگ خورده بود که من خواستم برام چرم سفید بزنن و کوسناشو دورو بزنن یه رو سفید و یک رو قرمز... مغازه داره گفت طرحتون خیلی قشنگ میشه اگه آماده کردیم و خودتون نپسندیدید ما خودمون برش میداریم واسه شما توی یه رنگ جدید میزنیم ! حالا خدا کنه همشون خوشگل بشن... هروقت تحویل  دادن و چیده شد براتون عکسشونو میذارم....
-همون روز در حال خرید بودیم که بهمون خبردادن که خواهرزادم بیمارستان بستری شده بیرون از خونه جیگر خورده بوده و حالش بد شده بود ... پسر نازمن .... طفلک خواهرم نگران بود بچش تا عروسی وزن کم نکنه حالا با این مریضی کلی بچه وزنش کم میشه ... متاسفانه گفتن باید 5 روز بیمارستان باشه ...

-چهارشنبه رفتیم ملاقاتش و واسش یه ماشین خریدیم که میرقصه عشق خاله کلی ذوق کرد ....خاله فدات شه زودی خوب شو...

 قرار بود آخر این هفته با خواهرم بریم دنبال آرایشگاه که با این اتفاق کنسل شد ! حالا ببینم دوباره کی وقت میشه بریم...

-امروز خونمون و تحویل میدن خوشحالم میتونیم زودتر کار نقاشی رو شروع کینم و بعد از اون چیدن خونه ! و از همه مهمتر اینکه نوید وسایلاشو میاره اینور و از شرق تهران رسما خلاص میشه(بچه های شرق تهران بهشون بر نخوره ولی خب چون ما غرب زندگی میکنیم طبیعتا اینور و بیشتر دوست داریم) و اینجوری به همدیگه نزدیکتر میشیم....
-خداجونم شکرت ... خییلی مخلصیم خدا .... راستی وامی که منتظرش بودیم به اسممون درنیومدا حتما حکمتی توش بوده دیگه خودت هوامونو داشته باش دوست من....

عصبیم شدید.....

واااای بچه ها به شدت عصبیم ... امروز مامان بابای نوید اینجا بودن و تازه رفتن از دست مامان نوید دلم میخوادسرم و بکوبم به دیوار .... چقدر دنبال اینه که زبل بازی دربیاره حالم و بهم زد بابای من که خیییلی ادم صبوریه بعد از رفتنشون یه پوزخند زد و گفت مامان نوید بدش نمیاد عروسی رو هم ما بگیریما چقدر تیکه می ندازه... به خدا خانواده ی من خیییلی صبور و آبرودارن وگرنه مامانم باید جوابش و میداد خدا ازش نگذره که نزدیک عروسیم این همه اعصاب من و بهم ریخت... خیییلی دلم میخواد کامل تعریف کنم ولی اونقدر پرم که نمیتونم یعنی هر چی بگم کم گفتم فقط بدونید گیر یه آدمی افتادم که دنبال زبل بازیه و خسیس هم تشریف داره.... واااای که نزدیک عروسیه دخترش چقدررررر لارژ فکر میکرد خدای من مگه من چه فرقی با دخترش دارم.... فک میکنه من از زیر بوته عمل اومدم که این چیزا رو میگه اه اه اه تازه داشت یادم میرفت حالم ازش بهم میخوره یعنی دختر خودش فقط آرزو داشته به خدا خانواده ی من زیادی تحویلشون گرفتن....

-تمام این تیکه ها و حرفا رو باحالت خوب میگه ها فک میکنه خیییلی زرنگه !!! واقعا خانواده ی صبوری دارم...

من فقط به خدا واگذارشون میکنم و صبوری میکنم... خدا بهترین داوره ... و بدترین جزا براش همینه که آبرو و اعتبارش همه جا میره حتی جلوی خانواده ی من که سعی کرده بودم خانواده ی نوید و خیییلی بزرگ و محترم نشون بدم....

- هر چی بیشتر میگذره بیشتر عاشق مسلک خانوادم میشم پدر مادرم عجب آدمای بزرگین.... چه دلای بزرگی دارن... هر چیم دارن خدا به خاطر دلشون بهشون داده ...

این باید واسه من و نوید که میخوایم یه زندگی رو شروع کنیم درس باشه اصلا دلم نمی خواد سبک زندگیم کوچکترین شباهتی به مامان نوید داشته باشه ....