خاطرات من و شووری

خونه اونجاست که صداته پر عطرنفساته جایی که رو در و دیوار همه جا نقش اون چشاته

خاطرات من و شووری

خونه اونجاست که صداته پر عطرنفساته جایی که رو در و دیوار همه جا نقش اون چشاته

روزهای گذشته..

سلام سلام... خب اول اینکه خیلی خوبه که یه سری از دوستای قدیم بازم هستن... دوم اینکه خیلی سخته که این 2سال و نیم و بخوام خلاصه کنم .. اول اتفاقای مهم و مینویسم:

-من بازم خاله شدم این بار یه پسر بچه که به معنیه واقعیه کلمه ناز و شیرینه و بسیار خوشگل و خوش اخلاق من و شووری دایم میگیم کاش پسر ما بود خییییلی دوسش میداریم ....Baby

-اتفاق بعدی اینه که الان تو خونه ای که اول عروسیم اونجا بودم نیستم و یه بار جابجا شدم خب اولش خیلی با شووری غصه خوردیم که از اولین خونمون باید جا به جا شیم تو اون خونه کلی خاطره داشتیم ولی خب چاره چیه؟ الان به مامانم بسیار نزدیکم و از این مساله خرسند...

-یک اتفاق خیییلی مهم اینه که من تبدیل به یک آشپز تمام عیار شدم بله من که سیب زمینی نمیتونستم سرخ کنم الان همه چی بلدم بپزم و به نظر خودم دست پختم یکه یک....(چشم نخورم ماشالا)

-راستی به مقام والای زندایی بودن هم دست یافتم که از این بابت برای خواهر شووری خوشحال میباشم خب دلش نی نی میخواست خداجون مررسی که بهش دادی...

-اگر از خانواده ی شووری می پرسید الحمدلله که خوبند و روابط حسنه است ... تو این دو سال یکبار دیگه مادر شوور موفق شد که حسابی منو بچزونه و البته اینبار به پسرش هم رحم نکرد ... ماجرا به خیر و خوشی تموم شدولی خاطره ی بدش یه گوشه از دلم باقی موند ... بعد از اون ماجرا حرفا و رفتارای ریزو درشتی بوده که آزارم بده ولی خب زندگیه من و شووری و عشقه مگه نه؟

اما از همه ی این حرفا که بگذریم میرسیم به نوید به کسی که زندگیمو به پشتوانه ی عشقش شروع کردم از خدا شاکرم که عشقمون نه تنها کم نشده بلکه روز به روز بیشتر میشه و این اغراق نیست به جرات میتونم بگم بعد از اولین سالگرد ازدواجمون مسیر زندگیمون قشنگتر شد انگار که رو غلطک افتاده باشیم و بدونیم که از هم چی میخوایم.... درسته نوید خیلی پولدار نیست ولی خیلی جنبه های مثبت زیادی داری شوهریه که بهش اعتماد دارم... روش همیشه میتونم حساب کنم..زندگیمون و دوست داره ...رمانتیکه و همیشه سعی میکنه منو خوشحال کنه  ..من براش در اولویتم ..و از همه مهمتر اینکه ایمان دارم خیییلی عاشقمه و این یعنی همه ی چیزی که من از زندگی مشترک می خواستم ...خلاصه این که من مرد زندگیمو باور کردم و این تو زندگی بهم احساس امنیت و آرامش میده... تو این دو سال و نیم روزای بد و سخت هم داشتیم نه اینکه همه ی روزا خوب بوده باشه ولی خب به خواست خدا اوضاع کلی خوب بوده و ما هم خوبیم اما بعد از این میخوام روزای خوب و بد و بنویسم ایشالا که بیشتر خوشی و سلامتی باشه نه فقط واسه من واسه همه ی آدما بگین الهی آمین...
Gemini

سلام

سلام...

بعد از گذشت تقریبا 3 سال دوباره تصمیم گرفتم بنویسم.. اونم خیلی یهویی... خوندن پستای قدیمی و حس و حالی که ازشون گرفتم منو ترغیب به نوشتن کرد...

روزای نامزدی تا روز عروسیم رو به یاری خدا ثبت کردم ولی بعد از اون نشد که بشه...روزای شیرین اول عروسی رو نتونستم ثبت کنم و به نظرم خییلی حیف شد ولی خوشحالم که تصمیم گرفتم دوباره بنویسم و به نظرم هیچ جا بهتر از همین جا نبود اینجا خونمه و یه جورایی توش راحتم...

نمیدونم دوستای قبلیم به وبلاگم سر میزنن یانه ولی امیدوارم دوستای جدید و خوبی مث دفعه ی پیش داشته باشم ...

دلم میخواد قبل از شروع دوباره روزانه نویسی یه خلاصه ای از این دو سال و نیم زندگی مشترک رو بنویسم تا این فاصله رو یه خورده کمتر کنم ...

با توکل به خدا و امید به اینکه نوشته هام دل نازنین کسی رو نرنجونه شروع میکنم...

به امید حق...