چهارشنبه 25 آبان....صبح رفتم آرایشگاه اول کار فرنچ ناخنامو انجام دادم و بعدم رفتم اپیلاسیون بعد از اون هم صورتم رو شیو کردم و در آخر هم ابرو که خود آرایشگرم انجام داد و قرار شد فرداش ساعت 8 سالن باشم تا 12 آماده بشم ...آژانس گرفتم و برگشتم خونه... نوید شدیدا استرس داشت و اخلاقش مث همیشه خوب نبود ولی خب من سعی کردم درکش کنم مخصوصا که میدیدم کلی کار روی سرش ریخته ... شب با مامانمینا رفتیم خونه ی عشق تا وسایل تزیین شده ی یخچال و بچینیم بعدم ساعت 1 شب بود که برگشتیم خونه که یکی از دوستای خوب وبلاگیم بهم زنگ زد و باهاش صحبت کردم و خیلی خوشحال شدم که بیادمه... وقتی رسیدم خونه سعی کردم زود بخوابم تا فردا قیافم خسته نباشه.....
خب دوست جونیا پست عروسی رو هم مینویسم تا توی یه فرصت که اینترنت داشتم آپ کنم .... امروز کلی از وبلاگا رو خوندمولی نتونستم نظر بذارم ولی خوشحالم که از حالتون با خبر شدم... دوستون دارم....بوووووس
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام به دوستای گل گل خودم.......
واااااای بچه ها یه عالمه تعریف دارم ,دارم میترکم میخوام بیام زودی براتون تعریف کنم ولی ما هنوزاینترنت نداریم تو خونمون کلا از امکانات به دوریم.... گفتن تا 2 هفته ی دیگه اون وایمکس که روی تی وی مون بود و بهمون میدن به محضه اینکه اکی بشه اولین کار اینه که یه پست طولانی بذارم بعد بیام وب دوست جونیام که شدیدا دلم براشون تنگ شده و بعدم کامنتای دوستای خوشگلمو تایید کنم....
یه 3 روزی کیش بودم رفته بودیم ماه عسل ... امیدوار بودم بعدش بتونم بیام نت ولی نشد از توی هتلم چندباری خواستم پست بذارم ولی هر بار یه چیزی میشد که نشد.....
الان خونه ی مامانمینام و از اتاق خودم دارم پست میذارم آخی چقد تند تند دلم واسه مامانمینا و خونمون تنگ میشه.....
خدا رو 100 هزار مرتبه شکر میکنم که همه چی عالی بود و به صورت کلی بگم که آرایشم خیلی خوب بود شیک و قشنگ همه خیییلی تعریف کردن بقیه چیزا رو میام مفصل تعریف میکنم از همه ی دوستای خوشگلمم که واسم آرزوی خوشبختی کردن و روز عروسیم برام دعا کردن خیییییلی ممنونم دوست دارم بیام روی ماهتون و ببوسم....
سعی میکنم زودی بیام فعلا باید برم که خیییییلی پر مشغله ام این روزا....
سلام به دوستای خوب و مهربونم....
5 روز مونده به عروسی و من وقتی بهش فکرمیکنم استرس همراه با آرامش میاد سراغم....(پارادوکس داره ولی خب این حس و دارم)
-اول ازهمه از همتون میخوام برامون شدیدا دعا کنید برای شفای یه مریض پدر شوهر دامادامون حالش خوب (2 تا از خواهرام با هم جارین) نمی خوام بیشتر از این بازش کنم ولی این مساله استرس این روزامه و به دعاتون احتیاج دارم دعا کنید خدا شفاش بده مرد خوبیه....من نذر کردم که عروسیه ما به خوبی و خوشی برگزار بشه در یه فرصت مناسب 100 تا غذا بپزم ببرم تو محله های پایین پخش کنم اینجا نوشتم تا یادم نره .... خدایا میدونم همه چی دست توئه و میدونم تو بهترینا رو میخوای پس هر چی تو صلاح بدونی...
- کارتا مونتاژش خیلی سخت بود مخصوصا که بیشتر کاراش و من و مامانم انجام دادیم و آخر کار بود که داداشم و بابام اومدن کمک بعد از اون همه نشستن واقعا کمردرد گرفتم.... ولی انصافا کارتامون خییلی آسه و هر کی میبینه امکان نداره تعریف نکنه(به جز .... بگذریم..)
- سر مهمون دعوت کردن واقعا کلافه شدم تعدا مهمونای ما هر لحظه بالاتر میرفت و من هر چی میگفتم بابا آخرسرغذا کم میاد آبرومون میره هیچ گوشی بدهکار نبود... (آخه بابای نوید تعداد و اکی کرده بود تموم شده بود)تا جایی که تونستم از سر و ته مهمونا زدم تا بالاخره به یه جایی رسوندمش....
-وسایل برقی رو آوردن و نصب کردن و من از همشون خییلی راضیم ...کسی که اومده بود واسه نصب یخچال چشمش حسابی آینه کنسول ما رو گرفته بود و یه سره راجع بهش سوال میکرد و میگفت فکر میکرده خودشون قشنگترین آینه کنسول و خریدن ولی واسه ما خوشگلتره (البته این نظر اون آقاهه بودا که من بسیار ذوقیدم)
-یه شب رفتم بوستان و یه ساعت دیواریه نایس خریدم + یه سری خورده ریز...+ فرش که زمینه ی فرشام مشکیه(سورمه ای تیره ی تیره) و همون چیزی بود که دنبالش میگشتم...
-داداشم برام یه کار جور کرده کار توی یه استخر معروف که خیلی دوسش میدارم ولی این روزا اینقدر سرم شلوغ بود که نتونستم برم اعلام آمادگی کنم تا یک هفته بعد از عروسی مشغول شم... از طرفی مث دفه ی قبل نوید کلی غر غر کرد کلا این بچه میگه حال نمیکنم بری سر کار دوست دارم بری کلاسای تفریحی...( نیست درامدمون خیلی بالاست این مدلی فکر میکنه...)
-یه روز با مامانم و خواهر اولیم رفتیم خونه عشق و حسابی افتادیم به جون کارا اینجوری شد که هم دهان ما سرویس شد و هم کلی از کارا انجام شد و خونه تازه شبیه خونه شد....
-دوشنبه نوید و باباش رفتن واسه تسویه ی تالار و سفارش شیرینی... دست داییم درد نکنه که تونست برامون 20% تخفیف بگیره که روی مبلغ کل مبلغ قابل توجهیه...
- همون دوشنبه نوید با باباش رفتن شهرشون واااای نمیگم که چقد دلتنگش شده بودم و این مساله حسابی کلافم کرده بود مخصوصا که میدیدم واسه یه کار بی مورده مادرشوهرم گفته بود که ما رسم داریم کارت هرکس و که میخوایم بدیم خود دامادم باید باشه و یه شب نشینی با هم بریم تو دلم گفتم ای بابا شما که هر چیزی ما رسم داشتیم رسم نداشتید ولی حالا این رسما مهم شده !!!ولی سعی کردم به روی خودم نیارم ایرادی نداره شاید دوست داشتن قبل ازدواج پسرشون و تنها ببرن مهمونی... البته شووری چندتا کار اساسی هم داشت ولی نهایت دو روز کفایت میکرد تمام وسایلی که توی طول این چندسال واسش گرفته بودم با کلی خورده ریز که واسه خودش بود و جمع کرد آورد و اینکه کامپیوتر من و مانیتور خودش و فروخته و به جاش یه مانیتور ال ای دی خریده که با کیس نوید یه کامپیوترم داشته باشیم....
-اکثر لباسامو بردم خونه ی عشق و چندتایی رو اینجا دم دست گذاشتم....
-بالاخره پرده هام نصب شد و به نظرم خوشملن....
- فردا باید برم وسایل نوید و جابجا کنم و اونجور که دوست دارم بچینمشون...
-یه شب رفتیم هایپر استار و یه خرید جانانه واسه خونه ی ما انجام دادیم... حالا تزیین یخچال و گذاشتم واسه 2 روز قبل عروسی تا همه چی تازه و خوشگل بمونه....
-کلی کارباید انجام بدم...(هنوز تور نگرفتم و شنل زمستونی_ عکس اسپرت باید بندازیم_23 وقت هایلایت دارم_چندتا تیکه ی تزیینی باید واسه روی شلفابخرم_گل فروشی رو انتخاب کنیم و بیعانه بدیم_ آرایشگاه نوید هنوز مشخص نشده و......)
- هوا رو داشتید این هفته اخبار گفت تو 50 سال اخیر بی سابقه بوده منم به مامانمینا گفتم باید بریم تحقیق کنیم ببینیم 50 سال پیش تو آبان عروسیه کی بوده که هوا اینطوری ضدحال زده بوده... ولی دیگه اینروزا بیخیال شدم و میگم هرچه پیش آید خوش آید.. مگه نه؟
همه بهم اس میزنن چقدررررر ته دیگ خورده بودی آخه.... منم میگم این انصاف نیست نوید اهل ته دیگ نیست باید همه ی بارون و برفا رو سر من بباره....
شاید دیگه نتونم آپ کنم دوست جونیای خودم برام دعا کنید همه چی به خوبی و خوشی برگزار بشه دووووووووستون دارم یه عالمه....
خدا نوشت: خداجونم 26 آبان کلا همه جوره به ما حال بده....
نوید نوشت: داریم هم خونه میشیما.... قشنگه مگه نه؟!!!