-
شاکی ام...(با همون رمز قبلی)
دوشنبه 22 فروردینماه سال 1390 19:56
-
نوروز خود را چگونه گذراندید...؟
چهارشنبه 17 فروردینماه سال 1390 02:22
سلام به همه دوست جونیام.... سالی که نکوست از بهارش پیداست... اگه خدا بخواد فک میکنم سال خوبی پیش رومون باشه عیدش که خوب بود و کلی به ما خوش گذشت ... . ای خدا اگه امسال ما بریم سر خونه زندگیمون دیگه خیییلی به ما حال دادی.... -سال تحویل من و نوید از هم دور بودیم اون خونه ی خودشون بود من کلی بغض قورت دادم که عشقم نبود...
-
تبریک....
شنبه 28 اسفندماه سال 1389 13:10
بوی گل نرگس؟ -نه که بوی خوش عید است! شو پنجره بگشا که نسیم است و نوید است! (مشیری) چقده اسفند ماه خوبیه درسته کار زیاده ولی خیییلی باحاله... تو این چند وقت ما ۴ تا خواهر مثال پت و مت و لولک و بلوک تمام مراکز خرید تهران و بسیار خوشحال زیر پا گذاشتیم و به نصف آرایشگاهها هم عرض ارادت کردیم.... کلی چیز میز میخوام تعریف...
-
تولد عشقم....
جمعه 20 اسفندماه سال 1389 20:08
سلام به دوستای گلم.... واااااااااااااای من خیییییییییییلی خوشحالم.. ا گه گفتید چرا؟ نمیدونید که؟!! آخه فردا تولد عشق خودمه.... الهی که من قربونش برم فردا متولد میشه .. عکسای بچه گیش و دیدم اینقده زشت و بد اخلاق بوده که... الهی... ولی الان خوشمله منه... نوید خوب من... تو من و با خوبی ها آشنا کردی تو خیلی چیزا بهم یاد...
-
...
سهشنبه 17 اسفندماه سال 1389 12:23
سلام دوستای گلم..... واااای چرا من اینقده گرفتارم یه عالمه اتفاق افتاده که دوست دارم بیام تعریف کنم ولی کو وقت؟!!! هر وقت که نمی تونم به کارایی که مورد علاقمه برسم اعصابم بهم میریزه.... آخه این همه گرفتاری واسه اینه که ما خانواده ی پر جمعیت و البته گرمی هستیم که خیییلی بهم کمک میکنیم(ماشالا) و بعضی وقتا میشه که آدم از...
-
ولنتاین مبارک....!
چهارشنبه 27 بهمنماه سال 1389 13:04
سلام بر همه ی عشاق... درسته که با تاخیر اومدم اما پست ولنتاینی دارم.... مبارک باشه دوست جونیا... خوش گذشت ولنتاین؟ کادو چی دادین؟ چی گرفتین؟ اول خودم تعریف میکنم بعد میام ببینم خونه های شما چه خبره!!! -روز ولنتاین من صب ساعت ۸ بیدار شدم (آخه قرار بود نوید ساعت ۱ خونه ی ما باشه) و اول رفتم یه کاغذ کادوی خوشمل خریدم با...
-
بی عنوان....
جمعه 15 بهمنماه سال 1389 16:13
سلام به همه ی دوستای مهربونم.... شماهام مث من برف دوست دارید؟ من روزای برفی بیخودی خوشحالم ولی بعدش که همه جا یخ میزنه رو دوست ندارم.... خدا رو شکر واسه این نعمت قشنگش که امسال ما رو ازش محروم نکرد... بریم سر ادامه ی ماجراهای من.... -یه روز من خونه تنها بودم و قرار بود نوید بیاد پیشم منم تصمیم گرفتم خودم نهار درست کنم...
-
من اومدم.
چهارشنبه 29 دیماه سال 1389 00:43
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA سلام به همه ی دوستام که جدی جدی دلم براتون تنگ شده بود.... میدونم که بازم دیر اومدم و بعضی از دوستان هم حسابی دعوام کردن وصد البته که من خیلی گناه داشتم! آخه در راستای همون قضیه ی مریضی و افسردگی بعدش دیدم ننویسم بهتره چیه دو تا پست قبلی یکی از مشکل نوشتم و یکی از...
-
آنفلونزا...
پنجشنبه 16 دیماه سال 1389 23:02
سلام به همه. می دونم خیییلی دیر اومدم ولی اگه بدونید چرا کلی دلتون برام میسوره و همتون با کمپوت و آبمیوه میاید دیدنم!آره من مریض حسابی مریض بودم ! آنفلونزا گرفته بودم. امیدوارم که این مریضی رو تجربه نکرده باشید خییییلی وحشتناک بود من همیشه فک میکردم آنفلونزا مث سرما خوردگیه ولی وقتی گرفتم فهمیدم سخت در اشتباه بودم...
-
مشکل...
سهشنبه 23 آذرماه سال 1389 01:41
سلام اول از همه ایام محرمو تسلیت میگم از همه ی دوستان میخوام توی این شبا واسه مریضا و ز.ن.د.ا.ن.ی.ا.ی بیگناه دعا کنن! دوم چقد خوشحالم که بارون اومده خدا رو ۱۰۰هزار بار شکرمیکنم واسه این حال اساسی که بهمون داد و بارون اومد اگه یکم دیرتر اومده بود الان دیگه هممون خفه شده بودیم! - چند وقتیه اوضاع واحوال روحیم خیلی مساعد...
-
عید+ سر سنگینی!!!
دوشنبه 8 آذرماه سال 1389 01:41
سلام خانما و آقایان محترم! بله من بالاخره قدم رنجه کرده و تشریف آوردم نمیدونم چرا اصلا حس اومدن نبود! عیداتون مبارک البته با تاخیر عیدیا هم مبارک!!! من که هیچی عیدی نگرفتم تعجب نکنید خانواده ی همسری منو پیچوندن و ما که عیدی دادن به عروسی که تو دوران عقده رو بسیار مهم میدونیم بسیار جلوی خانوادمون ضایع شدیم! پارسال عید...
-
روزهای من 2!
دوشنبه 24 آبانماه سال 1389 02:00
سلام دوستای خوشملم! بریم سر ادامه ی مطالب! -چند وقت پیش بانوید خوشحال رفتیم بوستان گفتگو که نمایشگاه گل و گیاه و ببینیم البته به پیشنهاد من!نویدم اونروز لباس گرم نپوشیده بود بچم سردش بود هی به من میگفت خانمی مطمینی هنوز هست؟ منم هی میگفتم آره بابا! خلاصه رفتیم تو پارک پرنده پر نمیزد هی شووری میگفت ببین غیر از ما هیچ...
-
روزهای من!
چهارشنبه 19 آبانماه سال 1389 03:43
سلام علیکم و رحمة ا... و برکاة! من آپ کردم!!! چون خیلی اتفاق رخ داده همه رو تیتروار تعریف مینمایم! -خدا رو شکر نوید افتاد تو یه دانشگاه و کارای حقوقی(که مربوط به رشتشم بوده) بهش افتاده و از همه مهمتر اینکه ساعت کاریشم خیلی کمه!فقط راهش دوره که اشکال نداره مزایاش بیشتره! -شووری یه خونه ی کوچولو تو شریعتی رهن کرده که...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 13 آبانماه سال 1389 02:24
هر کی از دوستان که رمز میخاد بهم بگه تا براش بفرستم!
-
غیبت!
پنجشنبه 13 آبانماه سال 1389 02:20
-
آموزشی پر...
شنبه 1 آبانماه سال 1389 19:19
سلام دیدین همه چی چه زود میگذره! آموزشی نویدم تموم شد حالا هی شماها غصه بخورید! ولی عجب آموزشی رفت پیشی همش خونه بود از خوش شانسیه منه دیگه اینا! ۲ماه هرروز کنار هم بودیم خیلی خوب بود بعضی مشکلات وجود داشت اما بودن نوید و عشقه من از خیلی جهتا اذیت شدم خیلی حرفا شنیدم اما بیخیال خدا رو شکر که اصلا کینه ای نیستم و تا...
-
من برگشتم...
چهارشنبه 28 مهرماه سال 1389 01:29
سلام به دوستای خوشمل خودم! من بعد از یه مدت نبودن برگشتم با یه دل پر از حرف! اول ا زمشهد تعریف کنم: 2شنبه با قطار از تهران راه افتادیم من تا حالا با خانوادم با قطار سفر نکرده بودم فقط با دوستام با قطار میرفتیم که یه عالمه خوش میگذشت 9 نفری جمع میشدیم تو یه کوپه و حسابی خوش میگذروندیم اینبارم خیلی خوب بود من و مامانم و...
-
نوید
شنبه 10 مهرماه سال 1389 00:42
میخام برای تو بنویسم تویی که انگار من شدی جزیی از وجود من! عشق من شاید به نظر خیلی رویایی نباشی اما برای من درست همون مردی هستی که با اسب سفید اومد و من بیگانه با عشق و با عشق آشنا کرد! همه چیز این رابطه برام مقدسه حتی اتفاقایی که برامون افتاده تا بهم رسیدیم و هیچ کس جز من و تو از اونا خبر نداره! عزیزم شاید بلد نباشی...
-
مسافرت
یکشنبه 4 مهرماه سال 1389 01:11
سلام سلام ستاره همچین وبلاگی کی داره(تشویق کنید خانم شاعرو) قراره برم مشهد! وای نمیدونید چقد خوشحالم آخه خیلی دلم هوای مشهد و کرده بودولی شووریم همرام نیست و این چیزیه که نمیذاره شادیم تکمیل بشه! اکشال نداره پیشی من کلی برات دعا خواهم کرد! تو هفته ی پیش مامانمینا رفتن همدان و سنندج ولی من نرفتم اونا هم اصراری نکردن...
-
همه چی...
یکشنبه 28 شهریورماه سال 1389 15:02
سلام خب بذار ببینم از کجا شروع کنم؟ از عقشم بگم؟ از هنرام بگم؟ ازچی بگم؟ بذار ببینم چیا اتفاق افتاده اوناروبگم! شنبه و یکشبنه منو نوید با چترمون خونه ی مونا(خواهرم) فرود اومده بودیم که اوضاع به کاممون بود! (البته ما به چتر رفتیم) دوشنبه:عروسی دعوت بودیم توی باغ اطراف تهران که قرار بود خیلی عروسی خوبی باشه ارکستر...
-
فامیل شوور!
سهشنبه 23 شهریورماه سال 1389 16:55
سلام سلام۱۰۰تا سلام من رفتم قزوین برگشتم من الان یه دختر نمونه ام که رفته به خانواده ی شوورش سرزده! و اما ماجرا... ۵شنبه نوید خوشحال و خندون زنگ زد که آماده شو که دارم میام بریم ولایت ما یعنی قزوین!(۵شنبه و جمعه رو بهش مرخصی دادن نامردا گفته بودن شنبه پیشی بره اونجا پست بده! )خلاصه منم آماده نشده بودم که شووری رسید...
-
عید فطر
پنجشنبه 18 شهریورماه سال 1389 00:44
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 از اول ماه رمضونه قزوین نرفتم(خونه ی همسری اینا)حتی یه زنگ هم نزدم تا حالا چند بار مامان شووری زنگ زده یه بار باباش و یه بارم خواهرش که حال و احوال کردن و گفتن دلشون تنگ شده! من دوست دارم 5شنبه جمعه شنبه رو که تعطیله برم اونجا! هم اونا رو ببینم (که جدا دلم براشون...
-
ادامه ی قصه از کجا شروع شد؟!
شنبه 13 شهریورماه سال 1389 16:15
القصه... قصه ی ما به اونجا رسید که آقا پیشیه من اومد و خیلی خونسرد جلوی همه به من کادو داد ومن کادوشونو پس دادم!واما ادامه ی داستان... قصه ی ما تازه از اینجا شروع شد چون نویدیه من با این کاری که کرد منو خیلی ناراحت کرد و خودمونی ترش اینه که حسم بهش از بین رفت ( صد البته که پیشی الآن رو سر من جا داره ) ولی اون روزا من...
-
بی عنوان!!!
جمعه 12 شهریورماه سال 1389 00:16
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 این چند روزی که نبودم اصلا حالو هوای خوبی نداشتم تحمل خونه برام خیلی سخت بود واسه همینم رفتم خونه ی خواهرم (خواهرم و شوهرش خیلی آدمای خوبین ایشالا هرچی میخان خدا بهشون بده من که این شبای قدر خیلی دعاشون کردم) adsl هم نداشتم امروز رفتم شارژکردم!خلاصه که دلیل نبودم...
-
تحقیر...
یکشنبه 7 شهریورماه سال 1389 04:27
-
دوران عقد!!!
شنبه 6 شهریورماه سال 1389 02:34
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 5 شنبه نویدی اومد خونه ی ما شبم خومه ی خواهرم افطاری دعوت بودیم رفتیم و خیلی خوش گذشت تولد خاهر دومیم بود شمعی که رو کیک گذاشته بودیمو فکر میکردیم از ایناست که یهو تبدیل به فشفشه میشه واسه همین برقا رو خاموش کرده بودیم و منتظر هی میشمردیم خلاصه بعد از 10 دقیقه هیچ...
-
قصه از کجا شروع شد؟
پنجشنبه 4 شهریورماه سال 1389 02:53
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 با رتبه ی خوبی که آورده بودم میتونستم همه ی رشته های دانشگاه تهرانو به جز باستانشناسی و حقوق قبول شم!ولی من از اونجایی که همیشه دوست داشتم وکیل شم انتخاب خودمو کردم قزوین رشته ی حقوق! اول مهرماه سال ۸۵با اعتماد به نفس کامل و خوشحالی و البته کمی استرس وارد کلاس شدم...
-
شعر!
چهارشنبه 3 شهریورماه سال 1389 03:57
ع طر دستان تو را میخواهم برق چشمان تورامی خواهم ش وق دیدار تو دارم ای گل خارم و بزم گلستان تو را می خواهم ق افیه اول ابیات من آمد به پدید قایقم بحر خروشان تورا می خواهم این شعر و نویدی واسه من گفته! آخه عشقم شاعرم هست یه دفترچه شعر یه روز بهم داد که توش پر از شعرای قشنگی بود که برام گفته بود! واقعا هیجان زده شدم...
-
کچل!!!
چهارشنبه 3 شهریورماه سال 1389 02:35
دم خدا جونم گرم! دیروز بعد از نوشتن مطلبم یهو نویدزنگ زد که دارم میام خونتون منم سریع آماده شدم که وقتی نویدمیاد منو افسرده نبینه خلاصه نوید اومدکلی ذوق زده شدم مثل اینکه روز اول به سربازا لباس میدن بعدمیگن برو اندازه کن حالا قراره نوید از شنبه بره! خلاصه باهم رفتیم خونه خواهرم و تا صب با خواهرمو شوهرش که خیلی مرد...
-
سربازی!!!
دوشنبه 1 شهریورماه سال 1389 17:56
امروزیه روز مهمه واسه من اخه عشق من امروز رفت سربازی(روز اول اموزشی)خیلی خیلی خیلی سخته اصلا فک نمیکردم اینجوری باشه از صب حسابی دلم گرفته به خاطرهمین تصمیم گرفتم یه وبلاگ درست کنم تابتونم این دلتنگی نبودن عشقمو جبران کنم! آخه تا۲ماه دیگه من چیکار کنم؟ با این حال که باید فکر درس خوندن باشم واسه ارشد یا کانون وکلا اصلا...